Hey guys
چه خبرا؟
آقا اول یه غر کوچیک بزنم
پارت قبل نزدیک ۲۰۰ نفر خوندن بعد فقط ۵۰ تا ووت داشته 😐
یعنی چه؟😐 معنی میده اصلا؟ 🙄😐😑😂ووت بدین دیگه گوگولیا
خوب و این که می خوام یه داستان دیگه پابلیش کنم
درامه و مثل این پیچ در پیچ نیست 😂😅🚶🏻♀️توی یکی دو روز آینده پابلیش می کنم
دوست داشتین بخونین 💜خوب دیگه این هم از پارت :
Vote and Comment
نشه فراموش 💜😅***
لبخندی روی لبش نشست و نگاهی به دختر ها و پسر هایی که در حال جیغ زدن بودن کرد
دستی به موهاش کشید قبل از این که در ماشین رو باز کنه و پیاده شه
در ماشین رو به هم کوبید و دست هاش رو برای جمعیت تکون دادو خوش حالیش به پایان رسید وقتی بازوش کشیده شد و صدای عصبی کارا توی گوش هاش پیچید
کارا : چه غلطی داری می کنی؟ با ماشین دن چرا مسابقه دادی؟
راجر : چیزی نیست کارا.. فعلا شلوغ نکن بعدا حرف می زنیم
راجر آروم گفت قبل از این که سرش رو بلند کنه و لبخند دندون نمایی تحویل جمعیت بده
کارا : بعدا نداریم راجر.. دوباره چه گندی زدی؟
راجر دستش رو توی موهاش برد و کلافه کمی کشیدشون
راجر : الان وقتش نیست. بزار بریم خونه بهت می...
راجر نتونست حرفش رو تموم کنه وقتی که کسی اون رو توی بغلش گرفت و دست هاش رو دورش حلقه کرد
همه می دونستن! همه می دونستن اون دوست نداره به کسی انقدر نزدیک باشه. همه می دونستن راجر بغل کردن رو دوست نداره ..
پس این کی بود؟
زمزمه هایی توی گوشش پیچیدن و گیج ترش کردن
" من می دونستم اون تو نیستی.. می دونستم من رو تنها نمیزاری . می دونستم "
بالاخره بعد چند ثانیه ی کوتاه راجر به خودش اومد
دست هاش رو روی شونه ی لیام گذاشت و به عقب کمی هلش داد تا ازش جدا شهراجر : وات د هل؟ تو کی هستی دیگه؟
لیام که انگار تازه به خودش اومده باشه سوالی به راجر نگاه کرد
راجر : چیه؟ مشکل روانی ای چیزی داری؟
کارا بازوی راجر رد گرفت و سرش رو به گوشش نزدیک کرد
YOU ARE READING
His Many Selves •| ZIAM |•
Fanfictionزندگی یه کارآگاه جوان با فهمیدن یه راز بزرگ توی زندگی نامزدش برای همیشه عوض میشه!