chapter 10 : mood swings

486 121 119
                                    

Hey guys

چه خبرا؟ دیدین چه قدر زود آپ کردم؟ 😬

دیدین چه بچه ی خوبی هستم؟ 😬💜

Vote and Comment
یادتون نره دیگه ☹

ببینین من چه خوشگلم ☹🚶🏻‍♀️

***

با تکون های شدیدی که بهش وارد می شدن ، وحشت زده چشم هاش رو باز کرد و به اطرافش نگاه کرد

راجر نیشخندی به قیافه ی لیام زد

راجر : پاشو پاشو لنگ ظهره

لیام گیج به راجر نگاه کرد

لیام : زین دیوونه ای مگه؟ این چه طرزه بیدار کردنه؟

لب های راجر جمع شدن و دوباره توی لاک جدیش فرو رفت

راجر : گفتم برای کارت دیرت نشه.. بعدشم این جا خونه ی خالت نیست تا هر وقت خواستی بمونی که. پاشو برو پی کارت

لیام چند باری پلک زد و انگار مغزش تازه داشت شروع به کار می کرد

لیام : اوکی.. ببخشید الان بلند میشم

راجر : خوبه

راجر با همون قیافه ی جدیش سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت
لیام دستی به صورتش کشید و به ساعت کنار تخت نگاه کرد

ساعت ده صبح بود

آروم پتو رو کنار زد و از روی تخت بلند شد

دماغش رو به زیر بغل لباسش نزدیک کرد و چند باری بوش کرد

لیام : اوه شت! ز.. نه فاک.. راجر!!

چند ثانیه ای طول کشید تا صدای راجر به گوشش برسه

راجر : چته؟

لیام : میشه از حمومت استفاده کنم؟

راجر توی چهارچوب در ظاهر شد و نگاهی به لیام انداخت

راجر : اول که می خواستی شب رو این جا بمونی ، الانم که می خوای دوش بگیری توی خونه ام.. حیا نداری تو؟ پاشو برو دیگه! عجب گیری کردیما

لیام : خیلی خب حالا .. یه سوال پرسیدم می تونستی فقط بگی نه! این کار ها رو نداره که

راجر چشم هاش رو چرخوند و به در رو به رویی اشاره کرد

راجر : زیاد طولش ندیا. آب بعد ده دقیقه سرد میشه

لیام سرش رو تکون داد

لیام : باشه مرسی

راجر : لباس داری اصلا می خوای بری حموم؟ ابن جا فیلم و داستان نیست که یهو از ناکجا آباد لباس های تمیز و نو برات پیدا بشه و روی تخت چیده بشه که وقتی از حموم میای بیرون بپوشیا! فکر پوشیدن لباس های من رو هم از سرت بیرون کن که قرار نیست بهت نمیدم

His Many Selves •| ZIAM |•Où les histoires vivent. Découvrez maintenant