Ch.1 - Merman

2.5K 197 45
                                    

اطلاعیه: خب باید بدونید که این جز کارای فوق قدیمی منه که ورژن اصلیش چانکای سهبک نوشته شد و توی واتپد هم موجود هست ولی به درخواست خودتون و توسط یکی از خوده خواننده ها برگردان شد به سکای و چانبک اگر میبینید شخصیت پردازیا و توصیفات براتون غیر ملموسه برای اونه، تا الان به صورت فایل دانلود گذاشته بودم ولی چون خیلیا با لینک مشکل دارن از امروز شبی یه قسمت میذارم تا کامل این فیک هم اینجا آرشیو بشه ممنون از توجهتون


"کـــــــــــــــای، من رفتـــــــــــــــــــــم" برای بار 5ام داد زد تا شاید این ماهی تنگ بلور از توی حمام متوجه رفتنش بشه، مطمئنا با حضور این پسر عاشقِ آب، پول آب این ماهشون چندین برابر می‌امد ولی خب با توجه به هزینه‌ای که برای نگه داشتن کای از سازمان حمایت از افراد بی سرپرست بهش داده میشد مشکلی نبود، با کمک اون پول حتی ساعت کاریشم کمتر کرده بود، وقت بیشتری برای درس خوندن داشت و امیدش برای رفتن به یه دانشگاه خوب خیلی بیشتر شده بود.

یه لنگه کفش توی پاش بود و سعی داشت اونیکی رو از زیر جا کفشی بیرون بکشه که چیز خیلی مهمی یادش امد، لی لی کنون برگشت توی خونه و مستقیم در حمام رو باز کرد "هی.. هــــــــــی" سعی کرد حواس پرت کای رو به خودش جلب کنه و خوشبختانه موفق هم شد، کای دوش رو بست و با چشمای کنجکاو بهش نگاه کرد، با دیدن بدن کای که قطرات ریز و درشت آبِ روش، زیر نور چراغ میدرخشید کلا حرفش یادش رفت و با دهن نیمه باز به درخشش خاص پوست کای خیره موند.

بعد از چند ثانیه کای مثل اینکه تازه متوجه نگاهای عجیب همخونه‌اش شده باشه سریع پشت پرده حموم رفت و پرده رو جلو خودش کشید "هیونگ خیره نشو... چیکارم داشتی؟" صدای کای باعث شد پسر بزرگتر سرشو محکم تکون بده تا ذهنش از تصورات کثیفش جدا بشه.

چند لحظه توی مغزش دنبال دلیل برگشتنش گشت و بلاخره هم پیداش کرد "هان... هان مامانم دیروز کیمچی فرستاد..." با شنیدن اسم کیمچی چهره کای کاملا توی هم رفت و حالت منزجری به خودش گرفت، زبونش رو بیرون اورد و سرشو به دو طرف تکون داد، در عوض سهون لبخند کوچیکی زد "تو ظرف سفیده اس، مثل دفعه قبل بی هوا نخوری، من مدرسه ام یهو خفه میشی" کای در جواب سرش رو به سرعت بالا و پایین کرد

-------------------------------------

فلش بک 2 هفته قبل

"هوفــــــــــــــــــــــــ" نفس عمیقی کشید و روی چمنای کنار رودخونه ولو شد "آخیش امروزم تموم شد..." با یه حرکت سریع از جاش بلند شد و چهارزانو نشست، بعد از مدرسه و کاره پاره وقتش همیشه همینکارو میکرد، روی چمنای نم‌دار کناره رودخونه مینشست و به چراغ ساختمونای اونور رودخونه نگاه میکرد، برعکس خیلی از همسناش که ساعت منع رفت و امد داشتن اون هروقت میخواست میرفت و می‌امد، پس نیاز نبود برای رفتن به خونه عجله کنه، کافی بود خودشو به تماس ساعت 11 مادرش برسونه.

Aquamarine | Sekai / Chanbaek Ver CompleteWhere stories live. Discover now