🔮memory6🔮

2.2K 356 155
                                    

از دید یونگی:

نقشه ای که واسه ی اون بچه تازه وارده( جیمینو میگه:/) کشیده بودم مو لای دررش نمیرفت.

یونگی: نامجوووووووون.

نامجونم سریع اومد.

یونگی: از بچه ها چی فهمیدی؟

نامجون: بچه ها میگن که جیمین یه دفتر داره که خیلی براش ارزش داره. میگن که نمیزاره کسی جز خودش بهش دست بزنه.

یونگی یه پوزخند زد و به نامجون نگاه کرد.

یونگی: خودت میدونی که باید چیکار کنی نه؟

از گوشه ی چشم به در نیمه باز چشم دوختم و پورخند زدم😏

کوکی ناقلا.....

از دید کوکی:

میدونستم که یونگی هیونگ یه برنامه ای توی سرش داره. پس وقتی که نامجونو صدا زد رفتم و یواشکی گوش دادم.

یونگی: خودت میدونی که باید چیکار کنی نه؟

حدسم درست بود. به ادامه ی بحثشون گوش دادم و وقتی که نقشه ی یونگی هیونگو شنیدم مطمعن شدم که باید به تهیونگ خبر بدم.

نمیخواستم واسه ی جیمین اتفاقی بیوفته. اگر چه این یه جورایی خیانت حساب میشد ولی نمیخواستم جیمینو واسه ی یه بار دیگه از دست بدم😖

از دید تهیونگ:

بعد از شنیدن جریان از کوکی و کمی فکر کردن تصمیم گرفتم که کل مدت مهمونی حواسم به جیمین باشه.

۳ روز بعد:

از دید جیمین:

فردا مهمونی بود و کل مدرسه به خاطرش توی هوا بود....

امروز قرار شده که با جین بریم واسه ی خرید یه دست لباس توپ و کول

با جین دم در مدرسه قرار گذاشته بودیم که از اونجا بریم به مرکز خرید.

بعد از ملاقات کردن جین دوتایی سوار اوتوبوس شدیم و به سمت مرکز خرید رفتیم.

وقتی از اتوبوس پیاده شدیم و یکم قدم زدیم به مقصد رسیدیم.

من یه کت مشکی و یه پیراهن هم برای زیرش انتخاب کردم.

جین بهم گیر داده بود که بریم یه ۲،۳ تا لوازم ارایشی بخریم منم اولش بی میل بودم ولی بعدش قبول کردم. یه خط چشم و برق لب خریدم.

وسط بازار بودیم که جین گفت که سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم😐😑😶

و گفت هر کی که ببره باید شرط اون یکی رو قبول کنه.

خلاصه چشمتون روز بد نبینه..... بازی کردیم و من باختم. حالا باخت اشکال نداره ولی مسئله ی اصلی شرط جین بود.....

جین: خب جیمینی.... شرط من اینه که باید موهاتو رنگ کنی😁

من:😐

ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞWhere stories live. Discover now