زمان حال:
از دید جین:بعد از اینکه یه قرص مسکن خوردم و در اتاق هوسوک رو روش قفل کروم تا یاد بگیره دیگه از اینکه بیشور بازی ها در نیاره رفتم توی اتاق جیمین تا ببینم یونگی دقیقا چه مرگشه.
در اتاق جیمین رو باز کردم و دیدم که یونگی یه کی از شلوار ها و تیشرت های جیمین رو روی تخت گذاشته و روشون خوابیده😐
جین: یا منحرففففففف نکبتتتتتتت پاشووووو لباس پیسرممممم منحرفی شدددد
یونگی در حالی که صداش به خاطر اینکه سرش توی بالشت بود کلفت شده بود گفت
یونگی: هیونگ.... ولم کن باش؟؟ با جیمین خو نتونستم باشم.... حداقل بزار با لباساش به ادامه ی زندگیم برسم...
اوا این یونگی چشه؟
جین: د هم چه ته؟؟؟
یونگی: هیونگ....
جین: به قران قسم اگه گریه کردی میدمت دست نامجون نصفت کنه
یونگی: هیونگ جان اقات نکن..... به خدا میترسم با نامجون دست بدم....
جین: پس بنال
یونگی: هیونگ.... جیمین منو دوست ندارع.... اون یکی دیگه رو دوست داره... حالا چیکار کنم.....؟
جین: چه طور به این نتیجه رسیدی؟؟؟
یونگی: خودم دیدم یه بیشوری بوسش کرد تازه قبلش هم جیمین بهش گفت که دوسش دارع
جین: اگول پگولیم گریه نچن.... باشه؟؟ اگه گریه کنی و ناراحت باشی منم ناراحت میشمااااا
یونگی: واقعا هیونگ؟؟
جین: معلومه که نهههه خاک تو سرت کنن یکم مرد باش احمق تازه تو که جریان رو درست نمیدونی .....
و لحظه ای بعد جیمین در اتاق رو باز کرد و هراسون اومد تو....
و من برام سوال بود که الان دقیقا باید چی کار کنم؟
۱_ یونگی رو از روی لباسا بر دارم
۲_ یونگی رو از پنجره پرت کنم
۳_ جیمین رو از پنجره پرت کنم.
۴_ هیچ کدومو پرت نکنم خودمو پرت کنم
۵_ موارد ۱ و ۲و ۳و ۴
خب من گزینه ی ۶ رو انتخاب میکنم.
یعنی هیچ کدام.
پس در یک حرکت کاملا حمایت گرانه یه سیلی به یونگی که هنوز از ورود جیمین متعجب بود زدم و توی تخم چشماش نگاه کروم و گفتم
جین: یا الان اعتراف میکنی یا اونی که توی شلوارته رو میبرم
یونگی سرش رو تکون داد و اب دهنش رو قورت داد.
نگاهی به جیمین انداختم که خیلی متعحب بود.
جین: اوا جیمین چرا در نزدی؟؟؟
YOU ARE READING
ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞ
Fanfiction[C O M P L E T E] 🔮نام فیک: خاطرات تو 🔮نویسنده: ماری 🔮کاپل ها: یونمین(اصلی)، ویکوک، کمی نامجین 🔮خلاصه: جیمین پسری دبیرستانیه که چیز زیادی از گذشته ی مرموزش به یاد ندارع اما چی میشه وقتی که شخصیت اصلی خاطراتش رو ملاقات میکنه؟ Cover: kallamari