از جایی که علامت زدم اسمات شروع میشه
و خب سوال من نویسنده اینه که چرا جین دقیقا توی این صحنه باید بیاد توی اتاق؟؟
نه واقعا چرا؟؟
خلاصه جین وارد اتاق میشود و شوکر الکتریکیشو به سمت یونگی میگیره اما خدا رو شکر دست هایی گرم پشت کمرش رو میگیرن و جین انگار که یه لحظه ای اروم میشه....
و بله درست حدس زدید اون دست های گرم و حمایت گر دست های نامجون بودند.....
در حالی که جین و نامجین در حال عشق و عاشقی بودن یونمین به ارومی فرصت رو غنمیت شمردن و از اتاق خارج شدن.
و البته که قبل از اینکه از خابگاه بیرون برن هوسوک رو ازاد کردن....
و لحظه ای بعد یونگی و جیمین توی پشت بودم مدرسه توی حلق هم بودن.....
۲ سال بعد:
از دید سوم شخص:جیمین با بعض به صحنه ی روبرویش خیره شد.....
تن بیجان پسر دیگر بر روی تخت بیمارستان بود و دکتر ها بالای سرش بودند....
و وقتی که صدای بوق ممتد و ایستادن قلب پسر را فهمید دیگر تحمل نکرد و اجازه داد که اشک هایش جاری شوند.....
و لحظه ای بعد هق هق هایش شروع شدند.....
جیمین: نه نهههه نمیرررررر تورو خدا نرووووو نههههه
و لحظه ای بعد صفحه ی تلوزیون خاموش شد و قامت عصبانیه یونگی ظاهر شد ......
جیمین: یونگیاااا داشتم بقیشو میدیدممم جای حساسش بود
یونگی: تو مثلا قرار بود که استرحت کنی نه اینکه بشینی فیلم غمگین ببینی.... خیر سرت مریضی
جیمین: یونگیا..... هیچ وقت از اتوبوس استفاده نکن.... باشه؟
یونگی: برای چی؟
جیمین که با یاداوریه دوباره ی صحنات فیلم بغضش گرفته بود با صدایی لرزون گفت:
جیمین: ا_اخه ا_اون پس_پسره هم همین_جوری م_مرد من نمیخام که تو هیچ وقت ترکم کنی....
و جیمین با اون چشمای اشکی و مظلومش و گونه هایی رنگ گرفته و دماغی قرمز به خاطر سرماخوردیگش و درحالی که دور کلییی پتو پیچیده شده بود داشت به یونگی نگاه میکرد.
و ذهن یونگی در اون لحظه به ۲ بخش تقسیم شده بود:
قسمت اول) برو یونگی برو و تصاحبش کن.... اون ماله توعه.... بببن چقدر کوشولو و کیوت اوتجا نشسته.... منتظر چی هستی؟؟ فکرشو بکن.....با اون صدای نازکش اسمت رو ناله بکنه...
قسمت دوم) مین یونگی... جرعتشو داری که به حرفه اون اولیه گوش بدی..... اون یه فرشته ی معصوم و مظلومه.... اون هنوز یه بچس و اینکه الان هم مریضه .... تو که نمی خوای صدمه بخوره؟؟
YOU ARE READING
ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞ
Fanfiction[C O M P L E T E] 🔮نام فیک: خاطرات تو 🔮نویسنده: ماری 🔮کاپل ها: یونمین(اصلی)، ویکوک، کمی نامجین 🔮خلاصه: جیمین پسری دبیرستانیه که چیز زیادی از گذشته ی مرموزش به یاد ندارع اما چی میشه وقتی که شخصیت اصلی خاطراتش رو ملاقات میکنه؟ Cover: kallamari