ادامه ی مصاحبه:
گزارشگر: اخرین گفت و گوی خودتون با آقای پارک چگونه بود؟
اقای کیم: اخرین گفت و گوی من و اقای پارک از پشت تلفن و درباره ی مسائل کاری بود.... امیدوار بودم که قبل از مرگ اون عزیز میتونستم اوقات بیشتری رو با ایشون بگذرونم....
فلش بک:
سوم شخص:
۳ ماه بعد از حادثه:
خانم کیم( مادر تهیونگ): اقای دکتر جیمین بعد از اون حادثه اصلا حرف نمیزنه......
خانم کیم در مطب دکتر خانوادگی و مورد اعتمادشون نشسته بود. اون مطمعن بود که اقای جانگ( دکتر) هیچ خبری از قبیل(?) زنده بودن جیمین به کسی نمیگه.
اقای جانگ: خانم کیم ایا جیمین بعد از اون اتفاق برای مرگ پدر و مادرش گریه کرد؟
خانم کیم: خیر اقای جانگ. حتی بعضی وقت ها از من میپرسه که مادر و پدرش کجان و من حقیقت رو بهشون میگم. اما اون هیچی از اون حادثه به یاد نداره.
اقای جانگ: خب این هم خبر خوبیه و هم بد. بد از این جهت که طبق گفته های شما بعد از توضیح دوباره ی اون اتفاقات و مرگ پدر و مادرش گریه نکرده. این نشونه ی شوکه بودن فرده. ینی اون فرد هنوز این اتفاق رو هضم نکرده. از اونجایی که میگید اون اتفاق رو به یاد نداره تنها یک دلیل داره. بعضی وقت ها یک اتفاق اونقدر درک و فهمش برای یک انسان سخته که مغز اون رو از یاد میبره. منظورم این نیست که کاملا اون رو فراموش میکنه. منظورم اینه که اون خاطرات ها رو در اعماق خودش دفن میکنه. اما ممکنه که یکسری اثرات جانبی مثل ضعیف بودن و حساس بودن در برابر اتفاقات همراه داشته باشه.
خانم کیم: اقای جانگ گفتید خوبی هم داره....
اقای جانگ: بله. همونطور که گفتم جیمین اون اتفاقات رو فراموش کرده. ما میتونیم با دادن یک قرص به جیمین کل خاطرات ۷ ساله زندگیه اون رو پاک کنیم. این برای خودش بهتره. اگه اون خاطرات اتش سوزی یادش بیان ممکنه افسردگی حاد بگیره و این برای یه بچه ی ۷ ساله خیلی خطرناکه. میتونید خاطراتش رو پاک کنید.میتونید بهش بگین که اون پدر و مادرش رو در یک تصادف از دست داده و در اون تصادف جیمین فراموشی گرفته.
خانم کیم بعد از صحبت با همسرش تصمیم خودش رو گرفت.....
اون به جیمین اون قرص رو میده و برای باقی عمرش براش معلم خصوصی میگره تا در دید مردم نباشه. اما اینجا یک مشکل وجود داشت.....
تهیونگ.....
اونها تصمیم گرفتند که جیمین رو از همه مخفی کنند. حتی تهیونگ. قرار شد وقتی تهیونگ بزرگتر شد این مسئله رو با او درمیون بگزارن......
زمان حال:
از دید تهیونگ:
یادم نمیره که موقع ۱۳ سالگیم در حالی که فکر میکردم مرده با جیمین روبرو شدم......
خیلی شوکه شدم وقتی مادرم جریان رو برام تعریف کرد و گفت باید سکوت کنم.....
یادم نمیره روز هایی که یونگی هیونگ میگفت اگه من اون روز بازی اصرار نمیکردم جیمین چشم بزاره اون هیچ وقت از پیش ما نمیرفت....
دیگه بعد از جیمین اجازه نداد کسی شوگا صداش کنه.......
یونگی هیونگ از من متنفر شد......
چونکه اون فکر میکرد من اولین عشق زندگیش رو کشتم.....
جین: بچه هاااااااا.... جیمین بهوش اومد.
وقتی جین اینو گفت احساس کردم یه سطل اب سرد ریختن روم......
الان من چجوری اینهمه چیزو به جیمین بگم؟؟؟؟؟؟؟
در اتاق جیمین رو باز کردم. جیمین در حالی که رنگش زرد بود اروم در حال نشستن روی تخت بود. رفتم پیشش.
تهیونگ: جیمینا خوبی؟
جیمین با یه صدای تحلیل رفته گفت
جیمین: خوبم تهیونگی ببخشید نگرانتون کردم.
تهیونگ: نه جیمینا اصلا اشکال نداره.
جیمین یه لبخند کوچیک زد.
جیمین رفت تا یه دوش بگیره. توی اون مدت هم من رفتم پیش جین تا یکم باهاش حرف بزنم.
جین: باید بهش بگی.
تهیونگ: میدونم.... میدونم..... ولی باور کن خیلی سخته هیونگ..... جیمین خیلی واسم عزیزه نمیخوام از دستش بدم....
جین: به این فکر کن که با گفتن این موضوع به جیمین میتونین دوباره مثل بچگی هاتون بشین....
جین هیونگ راست میگفت...... باید بهش بگم....
رفتم به سمت اتاق جیمین قبل از اینکه در بزنم چند تا نفس عمیق کشیدم..... در زدم.....
جیمین: بیا تو.
رفتم داخل. جیمین داست موهاشو خشک میکرد.
جیمین: جیزی شده تهیونگ؟
تهیونگ: اممم.... ببین..... چه جوری بگم..... جیمینی باید باهات حرف بزنم....
جیمین: حتما تهیونگی.... فقط اینکه..... خوبی؟ یکم عجیب میزنی....
تهیونگ: اره بابا.... خوبم😓
با جیمین نشستیم سر تختش....
تهیونگ: ببین جیمینا...
تا اومدم بقیه ی حرفمو بگم هوسوک هیونگ با یه قیافه ی وحشت زده و ترسیده درحالی که لپ تابش توی دستش بود اومد داخل اتاق.....
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یو ها هااااااا
چطور بود؟
خوب بود؟
جیمین پیسر مظلومم😭😭
منتظر شوک قسمت بعد باشید ریدر های عزیز😎
اها سایلنت ریدر هااا فک نکنید حواسم بهتون نیست
ووت و نظر ها فراموش نشه لاولی ها❤❤❤❤
لاو یو آااااال❤😁
YOU ARE READING
ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞ
Fanfiction[C O M P L E T E] 🔮نام فیک: خاطرات تو 🔮نویسنده: ماری 🔮کاپل ها: یونمین(اصلی)، ویکوک، کمی نامجین 🔮خلاصه: جیمین پسری دبیرستانیه که چیز زیادی از گذشته ی مرموزش به یاد ندارع اما چی میشه وقتی که شخصیت اصلی خاطراتش رو ملاقات میکنه؟ Cover: kallamari