از دید یونگی:
دیدم توی پیست رقص بچه ها دور یکی جمع شدن و اونم داره خیلی سکشی و هات می رقصه.
کنجکاو بودم ببینم کیه که دیدم اِ اینکه جیمینه.
ژوووووون چه قری هم میده.
ولی دیدم یهو حرکاتش نامنظم شد و یکم گیج می زد.
بعد هم از سالن رفت بیرون. به نامجون گفتم که توی کلاسCهمو ملاقات کنیم.
وقتی که رفتم کلاس C نامجون دفترو بهم تحویل داد.یه دوربینم آماده کرده بودم که از التماس هاش واسه ی این دفتر فیلم بگیرم.
از دید جیمین:
از مهمونی رفتم .خسته شده بودم. رفتم سمت خوابگاه که دیدم در خوابگاه بازه.
مطمعن بودم که جین در رو قفل کرده بود. رفتم توی خوابگاه و دیدم در اتاقم باز شده و اتاقم بهم ریختس. یه یادداشت روی تختم بود:
"اگه اون دفتر عزیز تر از جونتو میخوای بیا به کلاس C"
تنها کلمه ای که میتونم بگم همین بود:
او شت😶
خب اون دفتر خیلی برام مهم بود.... همون جودی که گفتم هدیه ی مادرم بود😖
منم دویدم سمت کلاس Cوسط راه اشتباهی به یکی از بچه ها که اسمش تمین بود برخورد کردم.
بعد از معذرت خواهی کردن ازش دوباره دویدم سمت کلاس. یه کلاس که رسیدم در رو باز کردم و رفتم تو.
از دید یونگی:
صدای قدم های کسی رو میشنیدم. انگار داشت میدوید. یه پوزخند زدم و دوربینو آماده کردم و مخفیش کردم. توی دلم گفتم:
اوپس... طعمه تو تله افتاد😏
یهو در کلاس باز شد و جیمین در حالی که نفس نفس میزد وارد شد. با دیدن من زیاد تعجب نکرد. فکر کنم انتظارشو داشت.
جیمین: دفترو بِده.
یونگی: علیک سلام.
جیمین اخم کرد.
جیمین: گفتم دفترو بده.
یونگی: چرا باید بهت بدم؟ اگه ندم باز غش میکنی؟
جیمین در حالی که از عصبانیت دندوناشو روی هم فشار میداد به سمتم اومد. یه پوزخند زدم و دفترو در آوردم. و شروع کردم به ورق زدن.
یونگی: مثل دخترای ۱۲ ساله ای. اخه کی دیگه توی این دوران خاطره می نویسه؟؟؟؟
جیمین در از عصبانیت نفس نفس میزد.
جیمین: گفتم اون دفترو بده.😠
یونگی: براش التماس کن.
جیمین:چی کار کنم؟
YOU ARE READING
ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞ
Fanfiction[C O M P L E T E] 🔮نام فیک: خاطرات تو 🔮نویسنده: ماری 🔮کاپل ها: یونمین(اصلی)، ویکوک، کمی نامجین 🔮خلاصه: جیمین پسری دبیرستانیه که چیز زیادی از گذشته ی مرموزش به یاد ندارع اما چی میشه وقتی که شخصیت اصلی خاطراتش رو ملاقات میکنه؟ Cover: kallamari