🔮memory17🔮

1.9K 294 112
                                    


تهیونگ: متوجه نمیشم....؟!

جیمین: کودوم کنندس؟؟؟ و کودومتون شونده؟؟....

وای خدای من دلم میخواست الان از جیمین یه عکس میگرفتمممممم.... خیلی کیوت شده..

کوکی: هیونگ منظورت تاپ و باته؟

جیمین :  حالا همون

یونگی: وایسید ببینم..... شما دو تا سکس داشتیدددد؟؟

کوکی: یونگی هیونگ....

یونگی: هیونگو درد.... تهیونگ نکبت چه غلطی با داداشه مم کردی؟؟؟؟ حالا وایسا یه لحظه.... تو تاپ بودی؟

سر تکون دادم...

یونگی: تو غلط کرددددددییییییییی چرا داداشه من باید درد بکشهههه؟؟؟ کوکی میمردی چیزتو میکردی توش؟؟

شترررررررررررررررق

هممون با دهن باز به سر پایین افتاده ی یونگی نگاه کردیم. و درست همون لحظه بود که جین هیونگ از پشت سر یونگی هیونگ اومد جلو.

جین: یاااا مین یونگی باره اخرت باشه از این حرفا حلو بچه ها میزنیااااا این پس گردنی هم بهت زدم تا یاد بگیری دیگه از این چرت و پرت ها جلو بچه نگی.

به قیافه ی یونگی نگاه کردم. معلوم بود که عصبانیه.

تا خواست برگرده و حرفی به جین هیونگ بزنه، جیمین دستش رو گرفت و بردش به بیرون از خوابگاه.

به کوکی نگاه کردم که با قیافه ای متعجب سعی در درک اتفاقات اخیر داره.

لبخندی زدم و من هم کوکی رو به بیرون از خوابگاه بردم تا یکم هوا بخوریم.

روز بعد:
از دید هوسوک:

بعد از یه روز خسته کننده به سمت خوابگاه رفتم تا یکم استراحت کنم.

بعد از وارد شدن به خوابگاه بوی خوبی پیچید توی دماغم‌.

و تمام حواسم به سمت اشپزخونه و جینی که اونجا بود جمع شد.

داشتم میرفتم که ببینم جین هیونگ چی داره میپزه که غیر عمد غر غر هاش رو شنیدم.

جین: آه.... هی به نامجون نکبت گفتم اروم بکن تو.... گوش ک نمیده... الان من با یه کمر داغون و چند تا بچه ی گرسنه چی کار کنم؟

هوسوک: هیونگ....؟! نامجون چی کار کرده.....؟!

جین: * از اون جیغ های بنفش میکشد* یا حضرت اکسو تو اینجا چی کار میکنی؟؟؟

هوسوک: هیونگ خب اومدم ببینم چی کار میکنی. نگفتی بلا نامجون چ کرده؟؟

جین: به توچه؟؟ نه تو به من بگو به توچه؟؟ اصلا مگه به تو ربطی داره؟؟ واسه چی گوش وایسادی؟ ها؟؟؟ بدم چیزتو بِبُرن؟؟؟ها؟

هوسوک: هیونگ اروم باش... پریودی؟؟

و همون لحظه بود که ارزو کردم کاشکی اون جمله ی اخرو نمی گفتم....

ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞWhere stories live. Discover now