chapter 17(end)

389 73 2
                                    

مارک لبخند تلخی زد و به ارومی دست های جکسون رو از صورتش جدا کرد و توی دستاش گرفت

-جک...جکسون...متاسفم...ولی قلبی که یک عمر با کینه و نفرت از تو پرشده، چطور می خوای با عشق پرش کنی؟

جکسون داشت از نوازش ملایم دستای مارک روی دستاش لذت میبرد. میدونست اینکار مارک غیر ارادیه ولی اون عاشق همین محبتهای غیر ارادی مارک شده بود. لبخند گرمی روی لبهاش نشست، مدتها بود اینطور لبخند نزده بود
میتونست درخشش چشمهای مارک رو بخاطر لبخندش ببینه

+این اسم جدیدم رو دوست دارم...اینجوری که صداش میکنی...قلبم گرم میشه مارکی

مارک متعجب به پسر روبروش که خالصانه بهش لبخند میزد نگاه میکرد. توی قلبش انگار یه صدایی بهش میگفت فقط اون میتونه...فقط اون میتونه یخ قلبت رو باز کنه مارک...همونطور که همین حالا هم بخش زیادی ازین یخ اب شده!
ولی مارک هنوز هم تردید داشت
-چطور می خوای اینکارو انجام بدی، وقتی من بهت حسی ندارم؟!

میتونست قسم بخوره که چشمهای جک برای یک لحظه درخشید

+بیا بازی کنیم...من کاری میکنم که عاشقم بشی و تو...اگر از بازی من خوشت اومد....نههه خوشت میاد...مطمئنم از بازیم خوشت میاد مارکی...فقط صبر کن..!

با هیجان و لبخند عمیقی روی صورتش تک تک اون کلمات رو به زبون میاورد و مارک با خودش فکر میکرد که چی میشه اگر توی این بازی شکست بخوره؟ اون به جک میباخت؟یعنی واقعا مارک میتونست عاشق اون پسر غیرقابل پیش بینی بشه؟! ولی مگه الان جکسون برای اون چی بود؟!



*******************************


بارونیِ سفید رنگش و کمی بالاتر کشید که شاید از شر بارون بهاری امشب خلاص شه. توی پیاده روی خلوت به ارومی قدم میزد، باید این مسیر رو بدون چتر طی میکرد. بخاطر نسیم خنکی که به صورتش میخورد و باعث سوزش پوست ظریفش میشد سرش رو پایین انداخته بود و قدم هاش رو روی سنگفرش شطرنجی پیاده رو میشمرد که یه جفت کفش مشکی و براق که کمی هم لژ داشت روبروش ایستاد
حس کرد که دیگه خیس نمیشه
سرش رو بلند کرد و به پسر روبروش که کت و شلوار رسمی مشکی رنگی که یقه هایی از جنس مخمل مشکی داشت پوشیده بود، نگاه کرد.
پسر لبخند خجالتی ای زد و به پسر مو قرمز روبروش نگاه کرد
+حسابی خیس شدی...باید بیشتر مراقب باشی وگرنه سرما میخوری

و چترش رو بیشتر روی سر پسر مو قرمز گرفت طوری که قطره های بارون شونه های خودش رو خیس میکرد
مارک نگاهی به کت گرون قیمت پسر که در حال خیس شدن بود انداخت
-ولی اینجوری خودت هم خیس میشی...ما دوتایی زیر این چتر جا نمیشیم

با این حرف انگار پسر روبروش جا خورد؛ کمی مکث کرد و بعدش یه قدم به جلو برداشت و دقیقا روبروی مارک ایستاد جوری که میتونست نفسهای مارک رو تو صورتش احساس کنه. مارک جا خورد و خواست عقب بره که پسر سریع دستش رو پشت کمرش برد و اونو بیشتر به خودش چسبوند
مارک واقعا کلافه شده بود
-جکسون چیکار میکنی...الان مردم نگامون میکنن
+هیسس مارکی...مثلا تو منو نمیشناسی...تو که نمیدونی اسم من جکه..بازی رو خراب نکن دیگه

No.852Where stories live. Discover now