💦🔥Part 3🔥💦

6.9K 1K 55
                                    


روی صندلی آخر نشسته بود و سیگار گرون قیمتی که میدونست برای لوهانِ میکشید و اهمیتی به غر غرای بغل دستیش نمیداد،براش مهم نبود که بقیه داشتن خفه میشدن این مهم بود که دلش سیگار میخواست!
پک عمیقی زد و همزمان با بیرون اومدن دود غلیظ خاکستری رنگ از بین لباش،استاد جدیدشون وارد کلاس ساکت شد.
چیزی رو که میدید باور نمیکرد،اون پسر جوونِ لعنتی که تفاوت سنیِ زیادی با خودشون نداشت،توی اون کت و شلوار مشکی رنگ و دقیق تر...اون کارگرِ لعنتی اونجا چی میخواست؟
شوخی بود،نه؟
کارما نمیتونست انقدر بیچ باشه!
نمیتونست یک روز وادارش کنه با جمله‌ی "چرا انقدر هاتی؟" با یه کارگر بخوابه و دقیقا چند روز بعد اون کارگر رو بعنوان استادِ سکسیِ لعنتیش ببینه!
- سیگار کشیدن ممنوعه
با پیچیدن صدای لعنتیش توی گوشش ناخوداگاه سیگارش رو زمین انداخت و زیر پاش خاموش کرد.
- جئون جونگکوک هستم...استاد جدیدتون
با معرفی خودش تمام تنش لرزید،باورش نمیشد اون اینجاست...نمیتونست سکس لعنتیشون رو فراموش کنه و خیلی راحت به چشماش زل بزنه و به درساش گوش بده.
تمام طول کلاس بی توجه به حرفاش و بدون یادداشت کردن چیزی،دست به سینه به رو به روش خیره شده بود و به این فکر میکرد که قراره چطور با این گند بزرگ کنار بیاد،اصولا آدمی نبود که به افراد اهمیت زیادی بده اما اینکه یک روز با یه کارگر بخوابه به امید اینکه هیچوقت قرار نیست دوباره همدیگر رو ببینن و حالا اون کارگر رو توی دانشگاه ببینه واقعا چیزی نبود که بتونه هضمش کنه.
نفهمید کی کلاس تموم شد و دانشجوها کلاس رو ترک کرده بودن اما وقتی به خودش اومد که نگاه سنگین استادش رو روی خودش حس کرد،با پوزخند بهش خیره شده بود و فاک که اون پوزخند لعنتیش چقدر حال بهم زن شده بود!
بلند شد،کوله‌ش رو برداشت و سمت در راه افتاد اما قبل از اینکه بتونه از کنار جایگاه استاد رد بشه با جمله‌ش برای چند لحظه سرجاش متوقف شد.
- کیم تهیونگ...چرا انقدر هاتی؟
چشماش رو روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید،برگشت سمت استادش و با چشمای همیشه بیحالش نگاهی به پوزخندش انداخت،دستاش رو بالا آورد و همونطور که عقب عقب میرفت انگشتای فاکش رو بالا آورد.
....
وارد گاراژ شد و نگاهی به اطراف انداخت،لوهان درحالیکه ماریجوانا میکشید با چشمای قرمز و با جدیت به دنیل که مثل احمقا جلوش نشسته بود و تنها سرش رو تکون میداد تَتو یاد میداد و قسمت مسخره‌ش این بود که داشت روی دست خودش طرح میکشید!
کوله‌ش رو کنار در گذاشت،جلو رفت و بالای سرشون ایستاد.
- اون الان بالاست و وقتی پایین بیاد بخاطر این تتوی مسخره با همون دیلدوی قلبی شکلش میکنتت دنیل
دنیل با نگرانی نگاهی به لوهان که هنوز با جدیت از رولش کام میگرفت نگاهی انداخت و جواب داد:
+ اما من فقط ازش خواستم و اون قبول کرد
- نباید وقتی بالاست ازش چیزی بخوای
+ اما اون همیشه بالاست
تهیونگ شونه‌ای بالا انداخت و همونطور که به تتوی عجیب و غریب لوهان نگاهی می‌انداخت جواب داد:
- بهرحال بهتره کونتو چرب کنی
بدون توجه به فریاد دنیل سمت بکهیون و کای که روی کاناپه نشسته و فیلم میدیدن رفت،خودش رو وسطشون جا داد و قبل از اینکه بتونن درباره‌ی روزش چیزی بپرسن گفت:
- گند زدم
+ هی...چی شده؟
بکهیون دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و نگران نگاهی بهش انداخت.
- من...من با یه کارگر عوضی که قرار بود هیچوقت همدیگه رو نبینیم نخوابیدم...من با استادم خوابیدم
+ چی؟ استاد؟
- آره اون حرومزاده کارگر نبود...استاد جدید دانشگاهمون بود
با تموم شدن جمله‌ش چند ثانیه سکوت شد و چند لحظه بعد صدای خنده‌ها بود که گاراژ رو پُر میکرد،کای از شدت خنده روی زمین افتاده بود،بکهیون سعی میکرد جلوی خنده‌ش رو بگیره و لوهان انقدر خندیده بود که بیخیال آموزش تتو و رولِ ماریجوانای ارزشمندش شده و روی زمین نشسته بود و دنیل به سختی سعی میکرد زیر نگاه عصبانیش نخنده!
بلند شد،با درموندگی دستاش رو بالا آورد و انگشتای فاکش رو بهشون نشون داد.
- فاک یو...امیدوارم همتون به فاک برین
....
از تاکسی پیاده شد و به خونه‌ای که احتمالا گرون قیمت ترین خونه‌ی شهر بود خیره شد.
استرس تمام وجودش رو گرفته بود و بکهیون نمیدونست دقیقا به چه دلیل مسخره‌ای تصمیم گرفته بود مشاوره‌ی جنسی بده درحالیکه عملاً حتی سکس رو هم تجربه نکرده بود و اطلاعاتش فقط در حد اطلاعات کتاباش بودن!
زنگ در رو زد و چند ثانیه‌ی بعد وسط باغ بزرگی ایستاده بود و با حیرت به اطراف نگاه میکرد،استخر بزرگ،درختای بلند و میز و صندلیایی که احتمالا قیمتشون از جونش بیشتر بودن فضای بزرگ باغ رو پُر کرده بودن و بکهیون بعد از چند دقیقه با سختی تونست نگاهش رو ازشون بگیره و سمت عمارت بزرگ راه بیوفته.
به محض رسیدن به در بزرگ،در باز شد و بکهیون تونست پارک چانیول رو داخل لباس خوابِ کرمی رنگ و شاهانه‌ش ببینه و استرسش چند برابر شه،اون ماشینِ سکس لعنتی انقدر بزرگ و جذاب بود که بکهیون میتونست تنها با دیدنش راست کنه!
+ سلام
به آرومی گفت و چانیول به داخل راهنماییش کرد.
- خوش اومدی،دنبالم بیا
پشت چانیول راه افتاد و انقدر استرس داشت که حتی متوجه‌ مجسمه‌های لخت اطرافش نشد،مجسمه‌هایی که پوزیشن‌های مختلفی از سکس رو نشون میدادن.
با وارد شدن به اتاق بزرگی که بیشتر شبیه یک خونه‌ی مجزا بود کوله‌ش رو روی کاناپه‌ی مشکی گذاشت و معذب روی کاناپه نشست،هیچوقت فکر نمیکرد اولین تجربه‌ی درمانیش یه پورن استار بزرگ باشه،کسی که پورناش همه جا دیده میشد و اکثر دوستاش چه توی گاراژ و چه توی دانشگاه با پورناش لحظات داغی رو سپری میکردن!
نمیدونست اگه بقیه بفهمن پارک چانیول،ستاره‌ی کینگ سایز هاتشون دیگه نمیتونه راست کنه چه واکنشی داشتن،احتمالا بعضیا فراموشش میکردن و بعضیا هم برای درمانش دست به هرکاری میزدن،مطمئن بود حداقل لوهان برای نجات پارک چانیول هم که شده فوبیاش نسبت به دیک رو فراموش و با کمال میل برای پارکِ جذابش فداکاری میکرد!
- بخورش
با پیچیدن صدای بمش توی گوشاش با تعجب به چانیول که بالای سرش ایستاده بود،خیره شد.
- دیکمو نگفتم که انقدر با تعجب نگاهم میکنی
قوطی آبجو رو روی پای بکهیون انداخت و روی کاناپه‌ی کناریش لم داد.
- خب...نمیخوای شروع کنی؟
بکهیون نگاهی به چانیول که روی کاناپه ولو شده بود و هاله‌ی سیاه اطرافش به خوبی مشخص بود،انداخت و شروع کرد:
+ خب میتونی یکم بیشتر درباره‌ی مشکلت توضیح بدی؟
- سکس تراپ کوچولو من حتی با پورن خودم راست نکردم...امیدوارم با همین جمله عمق فاجعه رو بفهمی!
+ خب شاید بهتر باشه چندتا پورن از پورن استارای دیگه ببینی!
بکهیون با حالت متفکری گفت و چانیول با خودش فکر کرد این بچه واقعا چیزی از سکس تراپی نمیدونه!
- اونموقع که سالم بودم با دیدنشون دیک عزیزم خشک میشد،فکر کنم اگه الان ببینم دیکم بیوفته!
چانیول با حالت افسرده‌ای گفت و بعد از نفس عمیقی ادامه داد:
- فکر کنم باهام قهر کرده و من بعنوان پدرش نمیتونم کاری کنم و این منو داغون کرده
نفس عمیق دیگه‌ای کشید و حالتِ غمگین و افسرده‌ش بکهیون رو به خنده انداخت.
+ پس ما باید نجاتش بدیم
با جدیت گفت و چانیول نگاهی بهش انداخت.
- مشکل بعدی جدی تره بنظرم،وقتی راست بشه نمیخوابه و کمرم انقدراهم طاقت نداره بیون...تا خوابیدنش دست کم باید پنج شیش نفری رو بفاک بدم
آهی کشید و سرش رو پایین انداخت،نمیفهمید چه اتفاقی براش افتاده،نکنه سرنوشت اون رو بخاطر بفاک دادن آدما مجازات کرده بود؟
اما اون لعنتیا از بفاک رفتن راضی بودن...پس مشکل کوفتی چی بود؟!
+ بنظرم تا یه مدت نباید پورن ببینی و بهش دست بزنی،ماریجوانا و مشروب هم مصرف نکن
- نظرت چیه برم کلیسا و یه کشیش لعنتی بشم و با صلیبِ توی دستم جوونارو به پاکی دعوت کنم؟
چانیول با حرص،همونطور که هنوز سرش پایین بود گفت و بکهیون اخم کرد،بعد از چند ثانیه سکوت نفس عمیقی کشید و کمی صداش رو بالا برد.
+ بهرحال دیگه حق نداری استفادشون کنی و سمت اون شرکتِ لعنتیم نمیری تا مجبورت کنن یکیو بکنی چون فکر کنم بعدش من نمیتونم پرنده شکار کنم که دیک لعنتیت بخوابه
چانیول پوزخند غمگینی زد،سرش رو بالا آورد و نگاهی به بکهیون انداخت،عینک بزرگ گردش صورتش رو کوچیکتر نشون میداد،موهای سفید رنگش توی صورتش ریخته شده بودن و نگاهش مثل یه بچه شیرِ عصبانی بود و لعنت چرا به لباش زل زده بود؟
لبای سکس تراپش باریک،خوش فرم و هات بنظر میرسیدن!
با فکری که به ذهنش رسید پوزخندی زد و به سرعت دستش رو پشت گردن بکهیون گذاشت و با فشار سعی کرد سرش رو به دیکش برسونه اما بکهیون انقدر تکون خورد که بعد از چند ثانیه تونست خودش رو آزاد کنه.
+ چه غلطی میکنی لعنتی؟
بکهیون درحالیکه گردنش رو میمالید گفت و چانیول به چشمای عصبانیش زل زد و با خونسردی گفت:
- توصیه‌هات که کاری نمیتونن بکنن...شاید لبات وقتی دور دیکم حلقه بشن بتونن بلندش کنن
بکهیون خنده‌ی عصبی‌ای کرد و همونطور که کوله‌ش رو برمیداشت و بلند میشد،گفت:

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Место, где живут истории. Откройте их для себя