💦🔥Part 7🔥💦

7.6K 1.1K 104
                                    

دستکشای چرمش رو بالاتر کشید و وارد اتاق شماره‌ی نه شد،نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن کارگردان و فیلمبردار کمی تعجب کرد اما مثل همیشه با پوزخندی به سمت قفسه‌ها رفت،یاد گرفته بود هر اتفاقی هم بیوفته فقط باید نقشش رو بازی کنه پس اهمیتی نداد!
رو به روی قفسه‌های بزرگ و کسل کننده ایستاد و برای چند ثانیه بهشون خیره شد،اون اوایل وقتی هنوز سن کمی داشت هربار با دیدن این قفسه‌ها هیجان زده میشد و هربار وقتی چیز جدیدی رو باهاشون تجربه میکرد به این نتیجه میرسید که امکان نداره یک روز براش عادی بشن اما حالا با بی حسی و پوزخند اجباریش بهشون خیره شده بود چون خیلی وقت بود که استفاده ازشون رقت انگیز بنظر میرسید تا باحال!
قفسه‌های بزرگ پر بودن از اسباب بازی‌های جنسی...پستونک،دستبندهای رنگارنگ،شلاق‌های چرمی،گگ،ویبراتور،قلاده،چوکر و هرچیزی که برای لذت بردن نیاز داشت!
شلاق نازک مشکی رنگ رو برداشت و همونطور که اون رو دور دستش میپیچوند سمت تخت قدم برداشت و چند ثانیه‌ی بعد بالای سر سابِ تعیین شده‌ی اون روز ایستاده بود و با خودش فکر میکرد چرا اینبار یه پسر انتخاب شده،تنها باری که با یه پسر خوابیده بود دوستش بود و صادقانه لذت چندانی هم نبرده بود!
باسن پسر به سمتش بود و گگ توی دهنش باعث شده بود نتونه فریاد بزنه و چانیول اصلا این رو دوست نداشت،مگه اون لعنتیا نمیدونستن عاشق شنیدن التماسای ساب‌هاشه؟
اخم کرد و قدمی به جلو برداشت و دقیقا بالای سر پسر قرار گرفت،کمی خم شد و چونه‌ی پسر رو توی دستش گرفت و با فشار زیادی مجبورش کرد سرش رو بالا بیاره.
چیزی رو که میدید باور نمیکرد...
این چشما...
این لبای نازک صورتی...
این باسن لعنت شده‌...
یعنی تمامش مال اون بود؟
سکسِ تراپ لعنتیِ سکسیش اینجا چیکار میکرد؟
یعنی اونهم وارد کمپانی شده بود؟ اما چجوری؟
- سکس تراپ کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب پرسید اما بکهیون هیچ عکس العملی نشون نداد،چرا انقدر عجیب رفتار میکرد؟
نگاهش رو از بکهیون گرفت و دوباره به اطراف داد،حتما به جای فیلمبردار اینبار چند دوربین توی اتاق کار گذاشته بودن پس نمیتونست بیشتر از این معطلش کنه،فقط باید وظیفه‌ش رو انجام میداد و اهمیتی به اینکه سابِ اون روز سکس تراپ کوچولوی لعنتیشِ نمیداد!
چونه‌ی بکهیون رو ول کرد و همونطور که توی صورتش خم میشد موهای کوتاهش رو توی مشتش گرفت و کشید.
- از اولم باید میدونستم یه بیبی بویی سکس تراپ کوچولو و تنها چیزی که میخوای کینگ سایز منه!
موهای بکهیون رو رها کرد و همونطور که دستکشاش رو درمیاورد قدم برداشت و دقیقا پشت بکهیون قرار گرفت،دستکشارو گوشه‌ای پرت کرد و شلاق نازک رو برداشت و بدون اینکه اطلاعی بده اون رو روی باسن سفید و گرد بکهیون فرود آورد و با دیدن لرزش بدنش پوزخندی زد.
- میدونی کوچولو
چانیول همونطور که ضربه‌های بعدی رو با شدت بیشتری روی پوست سفید بکهیون میزد ادامه داد:
- همیشه عاشق شنیدن التماساشون بودم اما الان فقط دلم میخواد لرزش بامزه‌ی باسنتو ببینم و بزارم دهن کوچیکت بسته بمونه چون مثل اینکه توی عمل بهتر از حرف زدنی!
ضربه‌ی آخر رو فرود آورد و همونطور که شلاق رو روی زمین پرت میکرد گفت:
- انگار حالا دوتامون فهمیدیم که بدنت بیشتر از حرفات درمانم میکنه!
زیپش رو پایین شد و عضو نیمه سختش رو بیرون کشید،با دست ضربه‌ای به باسن سرخ بکهیون زد و دقیقا پشتش قرار گرفت،گونه‌ی بکهیون رو به تخت چسبوند و باسنش رو بالاتر کشید و بدون اینکه حتی به آماده کردنش فکر کنه واردش شد.
اعتقادی به زمزمه‌های سکسی نداشت،هربار که کمپانی بهش پیشنهاد ضبط فیلمای رمانتیک میکرد بدون اینکه به پولش فکر کنه ردش میکرد و عمدا پورن‌های خشن تر رو انتخاب میکرد،شاید همین هم دلیل محبوبیت بیش از حدش بود!
ضربه‌های عمیقش بدن کوچیک بکهیون رو میلرزوندن و چانیول با لذت به باسن پنبه‌ایش چنگ میزد.
- گفته بودی توی جمعتون نفر اولم اما برای تو دومم...حالا کاری میکنم که تا ابد تنها با فکر کردن بهم ارضا بشی...من باید نفر اولت باشم بیبی
دوباره‌ موهای بکهیون رو توی مشتش گرفت و ضرباتش رو تندتر کرد.
- سکس تراپ سکسیم زیرمه و منم بدون کوچیکترین رحمی بهش میکوبم...اون خودش جلوی من لخت شد و انگار میدونست تنها خودشه که درمانمه!
چند ضربه‌ی دیگه کافی بود تا توی حفره‌ی گرم سکس تراپش ارضا شه!
.......
با وحشت چشماش رو باز کرد و درحالیکه نفس نفس میزد روی تخت نشست،عرق تمام صورتش رو خیس کرده بود و کمر درد خفیفی اذیتش میکرد،کمر درد آشنایی که باعث تعجبش شده بود!
با تعجب نگاهش رو پایین برد و به شلوارک ددپول خیس شده‌ش رسید،توی خواب ارضا شده بود!
از وقتی به بلوغ کامل رسیده بود دیگه این اتفاق لعنتی نیوفتاده بود اما حالا...
با به یاداوردن سکس تراپش توی خواب با وحشت چشماش رو بست و موهاش رو بهم ریخت.
- خدای من...اون فقط جلوم لباساشو عوض کرد و من بخاطرش توی خواب ارضا شدم...تو کی انقدر بی جنبه بودی پارک چانیول؟
با بیچارگی نگاه دیگه‌ای به پایین تنه‌ش انداخت و با تعجب ادامه داد:
- پارک چانیول...من...من...چطور...چطور تونستم ارضا بشم؟ مگه منِ لعنتی مریض نبودم؟ خدای من...
با تعجب دستش رو روی دهنش گذاشت و با دست دیگه‌ش صلیبی روی سینش کشید.
- یا مسیح...یعنی کلید درمان من دست اونه؟ اما امکان نداره...حالا چطور توی چشمای لعنتیش نگاه کنم؟
خیره به استاد عجیبش که برگه‌های امتحان رو بین دانشجوها پخش میکرد خودکارش رو بین دندوناش فشار میداد،از دو روز پیش که از خونه‌ش بیرون اومده بود افکار بهم ریخته‌ش راحتش نمیزاشتن و تهیونگ حاضر بود قسم بخوره تعداد فحشایی که توی این دو روز از دهنش بیرون اومدن رکورد فحشای لوهان توی یک هفته رو شکستن،اون لعنتی چند شخصیتی چطور به خودش اجازه میداد اینطور باهاش بازی کنه؟
اول بهش پیشنهاد سکس بده و به خونه‌ش دعوتش کنه و بعد با لمس نکردنش مسخره‌ش کنه؟
وقتی جونگکوک برگه‌ی سوال و پاسخنامه رو جلوش گذاشت هم نگاهش رو ازش نگرفت و استاد جوون هم نتونست پوزخندش رو مخفی کنه،کیم هات عزیزش از شروع کلاس بی وقفه بهش زل زده بود و کوک واقعا کنجکاو بود بدونه چی توی ذهن پیش فعال و بی ادبش میگذره!
- سوالات کاملا واضحن پس به کسی جوابی نمیدم...با دقت جواب بدین و بدونین نامه نوشتن برام زیر برگه‌هاتون باعث میشه به خودم زحمت تصحیح کردن جواباتونو ندم
توجهی به پچ پچ‌ها نکرد و به برگه‌‌ی سوالات خیره شد،خیلی طول نکشید پوزخند عصبی روی صورتش شکل بگیره،بیشتر سوالات شبیه همون سوالاتی بودن که جونگکوک براش توضیح داده بود،اون عوضی فکر کرده بود تهیونگ یه دانشجوی متقلبه؟
نکنه فکر میکرد با اینکارش تهیونگ بازهم باهاش کلاس برمیداره و هربار برای بدست آوردن سوالات امتحان باهاش میخوابه؟
"باعث شدی برای اپیلاسیون درد بکشم و هنوز خارش دارم...مسخره‌م کردی و توی آپارتمانت مثل یه بچه دبستانی برام کلاس خصوصی گذاشتی و حالا میخوای بهم باج بدی استاد عزیزم...انگار کلمه‌ی آتش بس برای منو تو قابل استفاده نیست...باید تاوان کنده شدن پوست باسنمو بدی استاد جئون!"
شروع به جواب دادن سوالات کرد و تمام سوالا به جز سوالاتی که باهم کار کرده بودن جواب داد و در آخر نوبت نقاشی کردن انگشت فاک به جای جواب اون سوالات بود،با پوزخند به برگه‌ی پاسخنامه‌ش زل زد و صبر کرد تا وقت امتحان تموم بشه،با اینکه نیم ساعت بیکار نشستن حوصلش رو سر میبرد نمیتونست دیدن قیافه‌ی استاد عزیزش وقتی پاسخنامش رو میدید از دست بده!
برخلاف انتظارش جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از صفحات کتابی که میخوند برداره گفت:
- یکی از آخر کلاس برگه‌هارو جمع کنه
با حرص زیر لب فحشی داد و بلافاصله بعد از دادن برگه‌ش بلند و از کلاس خارج شد.
_ هی
با شنیدن صدای بمی از پشت سرش ایستاد و سمت صدا برگشت.
پسر سیاه پوست و قدبلندی از کلاس خارج شده بود و سمتش میومد،ناخواسته نگاهش به پشت پسر و جایی ک استاد جئون ایستاده بود و نگاهش میکرد افتاد،انگار کنجکاو بود چرا پسر صداش کرده،نگاه بی حسش رو دوباره به پسر سیاه پوست که حالا بهش رسیده بود داد.
_ امتحان چطور بود تهیونگ؟
همچنان بی حس بهش نگاه میکرد و باعث شد پسر با کمی اضطراب بندهای کولش رو بگیره،این غول دو متری با اونهمه عضله انقدر خجالتی بود؟
_ میتونم به اسمت صدات کنم؟ تهیونگ؟ البته یکم تلفظش برام سخته
+ ته ته
بی حوصله گفت و با دیدن نگاه متعجب پسر نفس عمیقی کشید،درحالیکه سیگاری از جیبش بیرون میکشید ادامه داد:
+ ته ته صدام کن
پسر با هیجان لبخند زد و تهیونگ پیش خودش گفت:
"فقط یه دیک هد میتونه مثل یه دختر دبیرستانی اینطور عاشقم بشه...تعجبی نداره انقدر احمقه با این قد بلندش اصلا خون به مغزش میرسه؟"
سیگارش رو روشن کرد و اهمیتی به نگاه خیره‌ی استاد جئون نداد،به هر حال هیچ فرصتی رو برای آزار دادن اون استاد جوون از دست نمیداد!
+ اگه حرفی نداری برم
_ نه...یعنی...یه حرفی دارم
تهیونگ با دستپاچگی پسر کلافه پکی به سیگارش زد و با تمسخر گفت:
+ خب؟ فک کوفتیتو تکون بده و حرفتو بزن
پسر که از همین شخصیت بی پروا و بداخلاقیای جذاب همکلاسی آسیاییش خوشش اومده بود بالاخره درخواستش رو اعلام کرد:
_ منو دوستام امشب یه پارتی داریم...میخوای بیای؟
تهیونگ با پوزخند پوک دیگه‌ای به سیگارش زد و خیره به چشمای فرد رو به روش گفت:
+ تو ازم خوشت میاد یا یکی از همون دوستات؟
پسر با چشمای گشاد شده بهش خیره شد و تهیونگ ادامه داد:
+ پس تو ازم خوشت میاد
با دیدن جونگکوک که با اخم و درحالیکه برگه‌ش دستش بود و بهشون نزدیک میشد به پسر نزدیک شد و گوشیش رو ازش گرفت،بعد از وارد کردن شماره‌ش گوشی پسر رو دستش داد و مطمئن شد جمله‌ش رو استاد عزیزش هم میشنوه!
+ برام آدرسو بفرست...شب میبینمت سکسی بوی
توی ذهنش به چهره‌ی هیجان زده پسر خندید و با فاصله گرفتنش صدای عصبی استاد عزیزش باعث شد با پوزخند بهش زل بزنه.
- بیا انبار
دستور داد و بلافاصله ازش فاصله گرفت،تهیونگ با پوزخند به برگه‌ی پاسخنامه‌ش که توی دست جونگکوک فشرده میشد زل زد،باید میرفت؟
اصلا چطور به خودش اجازه میداد بهش دستور بده؟
به اون چه ربطی داشت که تهیونگ توی برگه‌ش چی بنویسه و یا بخواد به پارتی بره؟
کلافه به موهاش چنگ زد و سمت کلاس راه افتاد.
"لعنت بهت ...من از این جنگ دست نمیکشم"
وارد انبار شد و نگاهی به اطراف انداخت،این قسمت از دانشگاه دوربین مداربسته نداشت و معمولا فقط کارکنان بودن که گاهی به این قسمت میومدن،نمیفهمید چرا باید برای یه جنگ لفظیِ دیگه انقدر از محوطه‌ی اصلی دانشگاه فاصله بگیرن!
بهرحال تهیونگ هیچ مشکلی با گند زدن به هیکل استاد عزیزش بین تمام دانشجوهای این دانشگاه کوفتی نداشت!
وارد انبار شد و بلافاصله دستی به بازوش چنگ زد و تهیونگ به دیوار کنار در کوبیده شد،از درد ناگهانی وارد شده به کمرش ناله‌ای کرد و خیره به چهره‌ی عصبانی استاد جوون فریاد زد:
+ مشکلت چیه عوضی میخوای منو بکشی؟
جونگکوک بی توجه به تهیونگ و چهره‌ی عصبیش با آرامش در رو بست و تهیونگ با شنیدن چرخیدن کلید توی قفل در شوکه بهش زل زد.
+ هی...این مسخره بازیو تمومش کن
جلو رفت و سعی کرد در رو باز کنه با اینحال جونگکوک با آرامش کلید رو توی جیبش گذاشت و به تلاشای تهیونگ برای باز کردن در خیره شد.
+ درو باز کن...بهت میگم این درو باز کن
آخر جمله‌ش رو فریاد زد و در کمال تعجب جونگگوک با آرامش بهش نزدیک شد.
- امشب به اون پارتی نمیری و تماسای توماسو جواب نمیدی!
با تموم شدن جمله‌ش تهیونگ با حرص خندید.
+ تو فکر کردی کی هستی؟ کی هستی که بهم بگی چیکار کنم و چیکار نکنم؟ به تو ربطی نداره که با کیا خوش میگذرونم
جونگکوک تا جایی که ممکن بود بهش نزدیک شد و به چونه‌ش چنگ زد.
- من؟ درسته هنوز کاملا خودمو بهت معرفی نکردم
جونگکوک با پوزخند کثیفی ادامه داد:
- به ددی سلام کن بیبی بوی!
برای چند ثانیه سکوت بینشون حاکم شد و تهیونگ با ناباوری نگاهش رو بین چشمای مصمم جلوش چرخوند.
+ روانی...تو واقعا یه روانی منحرفی حرومزاده
- شاید حق با تو باشه ولی فراموش نکن خودت کسی بودی که منو وارد زندگیت کردی
به سرعت خنده‌ش از بین رفت و جاش رو به اخم جدی داد.
- قانون اول...مودب باش!
تهیونگ کم کم داشت وحشت میکرد و انگشتایی که با فشار به چونه‌ش چنگ زده بودن به بدتر شدن حالش کمک میکردن،همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود و تهیونگ حالا به این نتیجه رسیده بود که همه چیز خیلی جدی تر از یه شیطنت و لجبازی ساده با پارتنر یک شبش بوده،حداقل برای مرد رو به روش که اینطور به نظر میرسید!
- چیه؟ چرا خفه شدی؟
+ درو باز کن...میخوام برم
تهیونگ به آرومی گفت و جونگکوک چونه‌ش رو ول کرد.
- ولی ما هنوز کار داریم بیبی
تهیونگ از شنیدن دوباره‌ی کلمه‌ی بیبی عصبی شد و کوله‌ش رو جلوش روی زمین کوبید و فریاد زد:
+ من با تو هیج کاری ندارم
کلمه‌ی آخر کافی بود برای اینکه موهاش به طرز دردناکی کشیده بشن و تهیونگ وحشت زده دستاش رو روی دستایی که به موهاش چنگ زده بودن بزاره.
+ داری چیکار میکنی...ولم کن
با فشار بیشتری که به موهاش وارد شد و سرش رو به یک سمت خم کرد ناله‌ی دردمندی از بین لباش خارج شد و برخورد نفسایی گرم به گردنش با صدای جونگکوک که با لحن عجیبی چیزی رو توی گوشش زمزمه کرد همراه شد.
- بهت هشدار دادم که مودب باشی!
بلافاصله لباش روی پوست گردن تهیونگ نشستن و اینبار تهیونگ با حس لبایی که گردنش رو مارک میکردن نالید.
+ من بیبی بوی کوفتیت نیستم استاد جئون و تو ددیم نیستی...اینکارت تجاوز محسوب میشه
جونگکوک لباش رو به لبای تهیونگ رسوند و بعد از بوسه‌ی اجباری که تهیونگ به سختی سعی در تموم کردنش داشت به چشمای ترسیده‌ی تهیونگ خیره شد.
- از اولین باری که توی باسن سکسیت ارضا شدم تو مال من شدی کیم تهیونگ
با دست دیگه‌ش شروع به باز کردن دکمه‌ی شلوار تهیونگ کرد و همونطور که دستش رو داخل لباس زیرش میبرد ادامه داد:
- نباید به اون کارگر اعتماد میکردی و توی خونه‌ت راهش میدادی کیم و بهتره بدونی اینکه یه استادم مانعم نمیشه که فانتزیای عجیبی توی سکس داشته باشم!
به عضو تهیونگ چنگ زد و تهیونگ سعی کرد دستایی که عضوش رو پمپ میکردن از خودش دور کنه،جونگکوک موهاش رو ول کرد و ساعدش رو زیر گلوی تهیونگ گذاشت تا مانع بیشتر تکون خوردنش بشه.
- بیا سختش نکنیم بیبی...کافیه ددی رو قبول کنی تا به خاطر لاس زدن با توماس تنبیهت نکنم!
+ برو به جهنم...انقدر مزخرف نگو...بیشتر شبیه شوخیه!
تهیونگ با عصبانیت گفت و تکون محکمی خورد،بلافاصله از حصار دستای جونگکوک خلاص شد و خواست سمت دیگه‌ی انبار بره ولی پاش به یکی از صندلیای قدیمی چیده شده داخل انبار گیر کرد و قبل از اینکه روی زمین بیوفته دستایی دور کمرش حلقه و مانع از افتادنش شدن،نمیفهمید اون لعنتی چطور انقدر قدرت داره!
فقط چند دقیقه طول کشید که با وجود تقلاهاش روی یکی از میزهای بزرگ دراز بکشه و جونگکوک درحالیکه با کرواتش دستاش رو میبست بین پاهاش بایسته!
+ نمیتونی اینکارو بکنی...به همه میگم...اخراجت میکنن لعنتی
جونگکوک بی اهمیت به تهدیداش شلوار و لباس زیر تهیونگ که روی میز با دستای بسته تقلا میکرد پایین کشید و درحالیکه کمربند خودش رو باز میکرد جواب داد:
- میتونی ازم شکایت کنی اما نمیتونی از اینکه همین الان به التماس بندازمت پشیمونم کنی بیبی!
روش خم شد و درحالیکه انگشتای دستش رو وارد دهن تهیونگ میکرد ادامه داد:
- بیا ازش لذت ببریم کیم هات...زود باش انگشای ددی رو برای به فاک دادنت آماده کن!
تهیونگ با حرص دندوناش رو روی انگشتای جونگکوک فشار داد و جونگکوک با اخمی که به خاطر درد روی صورتش نشسته بود انگشتاش رو بیرون کشید.
- خودت اینو خواستی وحشی
بین پاهاش قرار گرفت و یکی از پاهای تهیونگ رو روی شونه‌ش گذاشت،تقلاها و فحشایی که تهیونگ فریاد میزدشون مجبورش میکردن عجله کنه و همونطور که انتظار داشت با وارد کردن ناگهانی انگشت وسطش به ورودی تهیونگ صداش قطع و جسمش بی حرکت شد،به سرعت انگشت دومش هم وارد کرد و بلافاصله صدای ناله‌ی تهیونگ به گوشش رسید،حرکت انگشتاش رو شروع کرد و به چهره‌ی سرخش خیره شد،کم کم دونه‌های عرق روی پیشونیش مینشستن و به سرعت نفس نفس میزد.
+ ت...تمومش کن
تهیونگ درحالیکه به خاطر سرعت گرفتن حرکت انگشتاش بیقرار میشد بین ناله‌هاش به سختی گفت و جونگکوک پوزخندی زد.
- وانمود میکنی دوستش نداری اما بدنت داد میزنه که بیشتر میخواد!
آماده کردنش رو طولانی نکرد و تهیونگ با حس خالی شدن ناگهانی مقعدش بی اختیار نالید و اخم کرد،جونگکوک راضی از واکنش تهیونگ عضوش رو تنظیم کرد و کم کم واردش شد،تهیونگ از فشاری که حس میکرد سرش رو به اطراف تکون میداد و با هر ضربه‌ی محکم جونگکوک تکون میخورد،دستای بسته‌ش رو توی سینه‌ش جمع کرده بود و با صدای بلند ناله میکرد،جونگکوک با کشش شدید حفره‌ی تنگ و گرمش کنترل ضربه‌هاش رو هر لحظه بیشتر از دست میداد و از صدای ناله‌های پسر سرکش غرق لذت میشد،نمیفهمید چرا وقتی بدن این پسر انقدر نیازمند بود خودش رو از این لذت محروم میکرد!
کمی جا به جا شد و پاهای تهیونگ دور کمرش قرار گرفتن،با خم شدنش روی بدنش سر تهیونگ برای اسیر کردن لبای جونگکوک بالا اومد و جونگکوک درحالیکه به ضربه‌هاش سرعت میداد بوسه خیسی رو شروع کرد،دستاش برای باز کردن کراوات دور مچ‌های تهیونگ پایین رفتن،میدونست امکان نداره توی این وضعیت بازهم مخالفتی کنه و طبق انتظارش بلافاصله بعد از باز شدن دستاش اونارو دورگردن جونگکوک حلقه کرد و با فشار پایین تر کشید،با برخورد عضو جونگکوک به پروستاتش بوسه رو قطع کرد و فریاد زد:
+ لعنت...لعنت بهت...همونجا
جونگکوک ضربه‌هاش به نقطه حساس بیبیش رو با قدرت بیشتر ادامه داد و تهیونگ درحالیکه با دستاش به دوطرف میز چنگ زده بود بیشتر و بیشتر میخواست،مهم نبود سکسشون چطور شروع شده بود تهیونگ ذاتا آدمی نبود که به این مسائل اهمیتی بده،انقدر درگیر جسم و هورمون‌هاش شده بود که لجبازی احمقانش رو کنار بزاره و به بدنش اجازه بده با ضربات استادش هماهنگ بشه.
- پسره‌ی احمق...برای یه سکس کوفتی انقدر مقاومت لازم نبود
جونگکوک بین ضربه‌هاش گفت و تهیونگ با اخم هشدار داد:
+ خفه...شو...حرومزاده...فقط انجامش بده...اه لعنت من نزدیکم
جونگکوک به عضوش چنگ زد و گفت:
- مودب باش
تهیونگ با حس فشرده شدن عضوش بین دستای جونگکوک و ضرباتی که به پروستاتش برخورد میکردن داد زد:
+ خودت ...و ادبت...به تخمم
بلافاصله با ناله‌ی بلندی ارضا شد و کمی بعد با حس گرمایی که درونش حس کرد سرش رو بلند کرد و به بدنش زل زد.
+ فاک یو...گند زدی بهم
جونگکوک با پوزخند به کامش که از ورودی تهیونگ بیرون میریخت خیره شد.
- قانون دوم...حق نداری قبل از ددی ارضا بشی!
تهیونگ درحالیکه نفس نفس میزد به سختی بلند شد و روی میز نشست،به چشمای جونگکوک زل زد و شمرده شمرده گفت:
+ قانونای مزخرفتم به تخمم...ددی!
....
برای آخرین بار خودش رو توی آینه چک کرد و با استرس سمت در رفت،در رو باز کرد و سعی کرد لبخند بزنه.
- خوش اومدی بکهیون
چانیول با لبخند عجیبی که بکهیون تاحالا ازش ندیده بود گفت و بکهیون تنها تونست بهش خیره بشه،این لبخند مصنوعی همراه با عینک آفتابی مسخره‌ای که تضاد زیادی با شلوارک اسپایدر من و رکابی سیاهش داشت زیادی عجیب بنظر میرسیدن!
داخل رفت و طبق معمول روی کاناپه جا گرفت و چانیول رو به روش نشست.
+ چشمات چیزی شدن؟
بکهیون با تعجب پرسید و چانیول فقط سرش رو تکون داد.
+ پس چرا عینک آفتابی زدی؟
با سوال بکهیون تنها تونست سرش رو پایین بندازه،مادرش همیشه میگفت آدما میتونن از چشمای همدیگه همه چیز رو بخونن و حالا چانیول امیدوار بود عینک آفتابی بتونه مانع از لو رفتنش بشه وگرنه چطور باید توضیح میداد که بخاطر بکهیون ارضا شده؟
- توی اخبار میگفت امروز خورشید دقیقا وسط آسمونه و خب میدونی اشعه‌هاش میتونن زیادی خطرناک باشن
چانیول دستپاچه توضیح داد و بکهیون خنده‌ای کرد.
+ اما تو الان در معرض اشعه‌های آفتاب نیستی!
- اونا همه جا حس میشن!
+ اوکی مثل همیشه دلایل تخمیت فقط خودتو توجیه میکنن...اومدم بگم که بنظرم چند جلسه روانشناسی نیاز داری که خودم انجامش میدم
بکهیون با لحن بی اهمیتی گفت و چانیول با ترس عینکش رو بالاتر کشید و به سختی گفت:
- اما...من...فکر کنم خوب شدم!
+ چی؟
بکهیون با لحن ترسیده‌ای پرسید،یعنی چانیول خوب شده بود و دیگه نیازی بهش نداشت؟
- دیشب توی خواب ارضا شدم!
+ وات د فاک؟ کمر لعنتیت یهو سد راهو برای اسپرمای خشک شده‌ی کوفتیت باز کرد؟
بکهیون عصبانی بود...نمیتونست حالا که با چانیول آشنا شده بود فرصت خوابیدن باهاش رو از دست بده،اون عوضی باید با بکهیون میخوابید!
+ هیچ ضمانتی نیست که کمر احمقت بازم تکرارش کنه و ما باید ریشه یابی کنیم...اول بگو خوابی چیزی دیدی که ارضا شدی؟
........
یک هفته از وقتی که بالاخره تونسته بود لقب باکره‌ی احمق رو از روی خودش برداره میگذشت و حالا با خستگی بعد از یک روز کاری سمت گاراژ میرفت،بعد از اون شب انقدر سرکار سرش شلوغ شده بود که تمام هفته‌ی گذشته نتونسته بود به گاراژ بیاد و به دوستاش سر بزنه.
با ورودش به گاراژ اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد دود بیش از حدی بود که فضای اطراف رو پر کرده بود و فقط چند قدم کافی بود که شونه‌های پهن آشنایی رو ببینه،اوه سهون ،اینجا،کنار لوهان چه غلطی میکرد؟
شوکه جلو رفت و به سهون و لوهان که توی سکوت ماری‌جوانا میکشیدن و ورق بازی میکردن خیره شد.
- تو اینجا چه غلطی میکنی؟
صدای عصبیش بینشون پیچید و سر هر دو هم زمان بالا اومد،قبل از اینکه سهون جوابی بده لوهان پرسید:
+ یک هفته کدوم گوری بودی کای؟
- سرکار سرم شلوغ بود
سرسری جواب داد و دوباره با جدیت به سهون خیره شد.
- پرسیدم اینجا چه غلطی میکنی اوه سهون!
سهون بیخیال شونه‌ای بالا انداخت و جواب داد:
_ حوصلم سر رفته بود
رول توی دستش رو نشون کای داد.
_ و برای گرفتن اینا پول زیادی خرج کردم و حدس زدم لوهان خوشش بیاد!
با دیدن اخم شدید کای متعجب ادامه داد:
_ و خب...دلیلی داشت که نیام؟
- شوخیت گرفته؟ قرارمون این نبود!
لوهان بی توجه به بحثشون غر زد:
+ سهون کارتت
سهون نگاه گذرایی به کارتاش انداخت،کارت مورد نظرش رو روی میز انداخت و به راحتی گفت:
_ قرارمون این بود که باهات بخوابم و انجامش دادم!
- و اینکه دیگه دور و اطرافم نباشی
کای صداش رو بالا برد و سهون اینبار عصبی بلند شد و جلوش ایستاد.
_ تو مشکلت چیه؟ خواستی باهات بخوابم و منم انجامش دادم قرار دیگه‌ای نداشتیم پس توی کارام دخالت نکن!
- توی گاراژ ما و کنار دوستمی چطور دخالت نکنم؟
_ برای دوست شدن با بقیه باید ازت اجازه میگرفتم؟
صداشون بلند شده بود و لوهان پوکر به دو پسری که سرهم داد میزدن نگاه میکرد،واقعا اینکه سهون بیاد اینجا عجیب بود؟
- تو قطعا یه دلیلی برای اینجا اومدنت داری عوضی...گفتم که نمیخوام بازم باهات باشم
سهون به خنده افتاد و با پوزخند گفت:
_ چرا باید یه کارمند ساده که به دنبال عشق حقیقی تخمیشه بخوام؟ دیوونه شدی؟ از اولم بهت گفته بودم توی استایلم نیستی!
کای صداش رو تا جایی که حنجره‌ش درد بگیره بالا برد و فریاد زد:
- پس چی از جونم میخوای لعنتی چرا فقط نمیری گمشی؟
سهون هم متقابلا داد زد:
_ برای دیدن لوهان میام به تو ربطی داره؟
+ وات د فاک؟ اوه سهون دقیقا به چه دلیل کوفتی میای که منو ببینی؟
لوهان با اخم پرسید و سهون عصبی نگاهی به کای که متعجب بهش خیره شده بود انداخت.
_ راضی شدی؟
سهون به لوهان زل زد و گفت:
_ ازت خوشم میاد
قبل از اینکه لوهان واکنشی نشون بده کای دوباره داد زد:
- اوه سهون به چه جراتی از دوستم خوشت اومده؟
_ چیه میتونم تورو بکنم اما دوستتو نه؟ ما ازدواج کردیم و خبر ندارم؟
- یاااااا اوه سهون میخوای بمیری؟
_ گمشین بیرون
صدای ضعیف لوهان بین فریادهاشون به سرعت ساکتشون کرد و سهون با ملایمت گفت:
_ لوهان...من برات توضیح میدم
لوهان با پوزخند پرسید:
+ اینکه ازم خوشت میاد؟ راستشو بخوای اوه سهون...به تخمم!
_ چی؟
سهون متعجب گفت و لوهان به راحتی تکرار کرد:
+ گفتم عشق کوفتیت به تخمم اوه سهون
پوک عمیقی به رولش زد و صداش رو بالا برد.
+ گورتونو گم کنین
........
بی توجه به بحث سه احمقی که هیچ سر و ته‌ای نداشت سمت کاناپه رفت و همین که باسنش رو روش گذاشت صدای تهیونگ بلند شد.
- وات د فاک بکهیون؟ پس اون عینک گرد کوفتیت به چه دردی میخوره؟ واقعا منو ندیدی؟
تهیونگ همونطور که با اخم خودش رو کنار میکشید غر زد و بکهیون به سرعت دستش رو به گوشش رسوند و بلافاصله صدای فریاد تهیونگ بلند شد.
+ قرار نیست یاد بگیری با بزرگتر درست حرف بزنی عوضی؟
بکهیون از لای دندونای چفت شده‌ش غرید و تهیونگ با چند ضربه به دست بکهیون گوشش رو خلاص کرد.
- واقعا روی مود مزخرفاتت نیستم گمشو بک
تهیونگ همونطور که گوشش رو میمالوند گفت و بکهیون با تعجب کنارش نشست.
+ جالبه...همیشه عاشقشون بودی حالا چی باعث شده حوصلشونو نداشته باشی؟ بازم مربوط به استادته؟ جانگ کوک؟
+ آره
تهیونگ بی حوصله جواب داد و بکهیون با هیجان خودش رو بهش نزدیکتر کرد.
+ شت...تعریف کن برام...زود باش
- چیز جالبی وجود نداره...منو بفاک داد و انقدر درد دارم که میخوام بمیرم
+ چی؟ چرا مرخرف میگی؟ مطمئنم که بیشترم خواستی لعنتی من میشناسمت
- خفه شو مشکل من این نیست
+ پس چیه لعنتی؟ یه استاد خوشتیپ و هات میخوادت چه مرگته؟
تهیونگ بی توجه به هیجان بکهیون پوکر توی چشماش زل زد و توضیح داد:
- اون یه ددی واقعیه بکهیون...اما یه مشکل وجود داره
+ چی؟ چه مشکلی؟
- اینکه من یه بیبی بوی نیستم و هیچوقتم قرار نیست یه بیبی لوس و مطیع لعنتی بشم خودت میدونی که برای قبول شدن توی این دانشگاه چقدر زحمت کشیدم و نمیتونم بخاطر یه عوضی رهاش کنم...واقعا گیج شدم...
تهیونگ با درموندگی توضیح داد و بکهیون خنده‌ای کرد.
+ پسر...اون یه ددی واقعیه پس توئم میتونی یه بیبی بشی
- اما...
+ یه بیبی به سبک بیون و کیم...یه بیبی مطیع و عوضی!
- منظورت چیه؟
تهیونگ با اخم پرسید و بکهیون چشمکی تحویلش داد.
+ من بهت یاد میدم چطور بیبی بشی...تو باید توی این دانشگاه بمونی پس باید باهاش کنار بیای!
دستش رو روی شونه‌ی تهیونگ گذاشت و ادامه داد:
+ متاسفم که انقدر دیک شانسی...بعد از سالها با یکی خوابیدی و اونم عوضی از آب دراومد
نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به لوهان،کای و سهون داد.
+ مثل اینکه گروه باکره‌ها همگی دیک شانسن!

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Место, где живут истории. Откройте их для себя