برنامه ریزی شده ها

1.8K 295 66
                                    

کیونگسو با دقت به خیابونهای غریبه نگاه میکرد . تا حالا به اون قسمت از سئول نیومده بودند از تابلوها حدس میزد وارد یکی از گرون ترین محله های سئول شده باشن .

ممکن بود که کای به خاطر عشق کورکورانه ش به اون پسر اعتماد کنه ، اما کیونگسو همچین حسی نداشت و حواسش رو جمع کرده بود تا در صورت بروز خطر بتونه از خودش و کای محافظت کنه .

با عجله اسم محله ای که حدس میزد داخلش باشن و آخرین خیابونی رو که دید ، بدون هیچ توضیح دیگه ای برای مامانش فرستاد .

هر چند که احتمالا بعدا مجبور بود برای اون پیامک و محتواش توضیح بده . اما مهم نبود .

کیونگسو به این فکر میکرد که اگه واقعا دزدیده شده باشن یا توی خطر افتاده باشن ، والدینشون با آدرس نصفه و نیمه ای که براشون فرستاده ، میتونن نجاتشون بدن .

بالاخره اتوموبیل به کوچه پر از درخت زیبایی رسید . اما کیونگسو نمیتونست از زیبایی هایی که میدید لذت ببره . اون ناامید به درختهای کهن سال نگاه میکرد و نمیتونست به این فکر نکنه که احتمالا هیچکس توی اون خونه ی دور افتاده نمیتونه پیداشون کنه .

از در بزرگی که اتوماتیک باز شد وارد محوطه ای سرسبز و پر از گل شدند و بعد از طی کردن مسیر سنگفرش شده روبروی ویلای بزرگی ایستاد .

کیونگسو و کای با تعجب به ساختمون خیره شده بودن و همزمان به این فکر میکردن که والدین اون پسر حتما خیلی پولدار هستن .

راننده به لوهان برای پیاده شدن و دوباره روی ویلچر نشستن کمک کرد ، اما کیونگسو که در سمت دیگه و نزدیک به در نشسته بود قصد پیاده شدن نداشت .

قبل از اینکه لوهان کاملا پیاده شه پرسید :" میشه چند دقیقه با کای تنها صحبت کنم ؟"

پسرک لبخند زد :" البته "

و از راننده خواست که در رو ببنده و به اون دوتا اجازه صحبت دو نفره بده .‌

کیونگسو به اون لبخند فکر میکرد . به نظرش خیلی زیبا میومد . احتمالا در مقابلش هیچ شانسی نداشت .

دستهاش رو دور کمر کای که کمی به سمت در و پشت بهش نشسته بود ، حلقه کرد .

کای تکون خورد و ترسید :" چیکار میکنی سو ؟"

-"نترس شیشه ها دودیه کسی توی ماشین رو نمیبینه "

سر کای رو با یکی از دستهاش به عقب هل داد و مجبورش کرد دوباره بهش تکیه بده .

پرسید :" پسره رو دوسش داری نه؟"

کای شوکه از سوال کیونگسو بی اختیار بدن سستش رو به شونه های محکمش تکیه داد . دلش نمیخواست اون هیچوقت همچین چیزی رو بفهمه و دلش بشکنه . کیونگسو مجبور شد دوباره سوالش رو تکرار کنه :" بهم بگو کای . از پسره خوشت اومده ؟ "

 °• TWO •°Donde viven las historias. Descúbrelo ahora