0.3 "مي خواهم گناه هايم را بر زبان آوردم و تو مي تواني چاقويت را تيز كني"
او هنگامي كه از كليسا برگشت گريه مي كرد.
مي گفت آن ها حرف هاي وحشتناكي درباره عشق ورزيدن دو مرد به يك ديگر مي گويند."سِفر لاويان.١٨:٢٢" شما نبايد آن طور كه با يك زن رابطه بر قرار مي كنيد با يك مرد بخوابيد. اين پليدي و نجاست است"
او هميشه تكرار مي كرد. مي گفت ما به جهنم مي رويم.
شب ها بيدار مي ماند و تمام شب را براي بخشش دعا مي كرد و از اينكه عاشق من است معذرت مي خواست.
اما من، حتي براي يك بار هم معذرت خواهي نكردم زيرا مي دانستم پس از مرگ، جهنم انتظار مرا مي كشد.اما به هر حال او را در آغوش گرفتم و گفتم "اين مشكلي نداره..."
و هنگامي كه او به خواب رفت و نفس هايش سنگين شد و ديگر دركي از گذر زمان نداشت.
چاقويم را براي كساني كه اشك هاي گرانبهاي عزيزم را جاري كرده بودند تيز كردم.
ESTÁS LEYENDO
Take Me To Church [L.S](Persian Translation)
Fanfic[Completed] شيطان واقعيه و اون يه مرد كوچك قرمز با شاخ و دم نيست. Larry Stylinson Short Story. Written by: @Louish Translated by: @Vampire_sh17