0.6"او به من می گويد «منو تو اتاق خوابت پرستش کن»."
هنگامي كه بدن من را در رخت خواب از این پهلو به اون پهلو میشد ، تنها ويژگي معصومي كه در حال كنترل من در تخت داشت از بين رفته بود.
او هميشه با دوست داشتنِ من، مضخرفاتي كه درمورد عشق ميان دو مرد در كليسا گفته مي شد را فراموش مي كرد.
اگر گريه نمي كرد -كه البته، او هميشه در حال گريستن بود- يك ساعت از هر شب را با اهميت ندادن مي گذراند...
و من به هيچ چيز جز او بيشتر علاقمند نيستم. شايد خودَش.او هميشه مي گويد:"غير از وقت هايي كه دعا مي كني، هيچوقت تو اتاق خواب عبادت نكن."
و من تنها لبخند مي زنم و مي گويم:" تنها جايي كه من عبادت مي كنم اتاق خوابه. نمي بيني؟"
سرش را كج مي كند و ابرو هايش بالا مي رود.
"من بدن تو رو مي پرستم عشق من."
و من هميشه مي گفتم و او حرفم را به تمسخر مي گرفت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Take Me To Church [L.S](Persian Translation)
Fanfic[Completed] شيطان واقعيه و اون يه مرد كوچك قرمز با شاخ و دم نيست. Larry Stylinson Short Story. Written by: @Louish Translated by: @Vampire_sh17