0.1"من مريض آفريده شدم، ولي عاشقشم"
"چرا داري صورتت رو آرايش مي كني؟"
او هميشه مي پرسد و به من كه در حال سياه كردن چشمانم هستم نگاه مي كند.هر بار لبخند بزرگي بر روي صورتم به نمايش مي گذارم زيرا صداي او بويي از بي گناهي مي دهد... موسيقي گوش هاي من...
او بي ادب بود."چون خوشم مياد وقتي زير بارون راه مي رم و كل صورتم سياه ميشه." اين را به او مي گويم.
اين حرف درست است!و هر بار سردرگمي را در چهره اش مي بينم.
او مي پرسد:
"چرا زير بارون راه بري؟"پاسخ مي دهم:
"چون عاشق اينم كه مريض باشم!"
لبخند محوي روي صورتم نمايان مي شود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Take Me To Church [L.S](Persian Translation)
Fanfic[Completed] شيطان واقعيه و اون يه مرد كوچك قرمز با شاخ و دم نيست. Larry Stylinson Short Story. Written by: @Louish Translated by: @Vampire_sh17