Rᴇᴘʟᴀᴄᴇᴍᴇɴᴛ🎨Sᴇᴋᴀɪ🎨①

2K 277 16
                                    

_ دستات سرده...

+برام گرمش کن...

جفت دستاش و تو دستم گرفتم و بهش نزدیکتر شدم. به نیمرخ بینظیرش نگاه کردم. چطور میتونست هربار اینجوری من و میخکوب خودش کنه..؟ صورتش و سمتم برگردوند. چشماش مثل همیشه سرد بود اما، با دیدن من لبخند محوی میزد.

نفسم داشت بند میومد.حالا که صورتش سمت من بود فاصلمون خیلی کم به نظر میرسید. نفسش مثل همیشه داغ بود و بدنش مثل نگاهش سرد. و من دیوونه ی تضاد خاصش بودم.

سرش و خم کرد سمتم.دستاش و فشار دادم و چشمام و بستم. نفساش به لبام میخورد و دیوونه ترم میکرد.

من بهش نیاز داشتم. مهم نبود چقدر بهش نزدیک یا چقدر ازش دور بودم. من میتونستم با قبول تمام مسئولیت،تمام وقت بهش نیاز داشته باشم. لباش و حس کردم. بوسه ی نرمی روی نوک بینیم گذاشت و عقب کشید.آه...

چشمام و باز کردم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم. دستاش بین دستام بود و من از همیشه داغ تر. شستش رو از لای دستم بیرون کشید و نوازش وار روی دستم حرکت داد. همیشه همینطور بود. خیلی ظریف بهم میفهموند حواسش بهم هست تا احساس ناراحتی نکنم.

اون قدرتش رو داشت که همیشه تحت هر شرایطی با کوچکترین تلاشی منو خوشحال کنه.این قدرت اوه سهون بود... اما این باعث نمیشد واقعیت تلخ بینمون تغییری کنه.

_ کی قراره بجای اون و خاطراتش فقط منو ببینی...؟

حرکت شستش لحظه ای متوقف شد. صورتش و سمتم برگردوند و نگاه کوتاهی بهم انداخت.

+ هرکسی جای خودش و برای من داره کایا...بیا اینجوری بگیم...که اون... هنوز جاش خالی نشده.

از صداقت کلامش دلم گرفت. اون هیچوقت سعی نکرد با دروغ من و راضی کنه. همیشه حقیقت رو توصورتم فوت میکرد و بعد خیلی آروم، جاش رو می بوسید. خیلی دقیق و هنرمندانه تندیس عشق من رو تراش میداد و کامل میکرد.

_ تا کی ...

+ سوالت خوب نیست...بذار اینجوری بگیم...چقدر...چقدر دیگه...؟و من جوابم اینه کایا... تا وقتی که تو من و بخوای...تا وقتی که بتونی تحملم کنی من همینجام...کنارتم و تو مجبوری بدنم و با حرارتت گرم کنی.

سرم رو از روی شونش چرخوندم تا بتونم صورتش رو ببینم. قلبم تند میزد. حرفاش...همیشه محرک من بود. خیلی با ظرافت کلماتش رو انتخاب میکرد، تا خیال من رو از هرچیزی که مشغول کرده راحت کنه.

دستاش و جلوی صورتم بالا کشیدم و بوسه ی گرمی روش زدم. همونطور که به رودخونه خیره شده بود لبخند زد و دستاش و تو دستم محکم تر کرد.

_ تنهام نمیذاری سهونا...؟حتی اگه اون برگرده...ترکم نمیکنی..؟؟

اینبار با سوالم سمتم برنگشت. همونطور خیره به "هان" جواب داد.

Rᴇᴘʟᴀᴄᴇᴍᴇɴᴛ🎨Sᴇᴋᴀɪ🎨جایگـزین-FullTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang