اووووووووفففففففففففففف اوووووووفففففففففففففف اووووففففففففففف
کام بک میدهم با فیکشنی که جدی خیلی خفن بود بدجوری پشمام ریخت
هر خطو که میخوندم تنم مور مور میشد .
من که خیلی کیف کردم همین دیروز تمومش کردم .
راستش من این فف رو خیلی وقت پیش تا پارت دهش خونده بودم ولی نمیدونم چی شد فک کنم از تو لایبرریم حذفش کردم ، بعد هرچی دنبالش گشتم نتونستم پیداش کتم تا اینکه دیروز که داشتم تو واتپد میچرخیدم این اومد تو صفحه ی اکسپلورم و دیدم عه این چقد عکسش آشناس بعد رفتم خوندم دیدم عهههههههه این که همونهههههههه
خلاصه با اینکه امروز باید میرفت مدرسه نشستم تا چهار صب مثه جغد اینو تموم کردم بعد گرفتم خوابیدم
اینقد حال دادددددددد که نگووووووووووخلاصه ی داستا اینه که جونگ کوک با داداشش که هوسوک باشه به یه شهر جدید و خونه ی جدید نقل مکان کردن و خب طبیعتا اونجا هیچکیو نمیشناسن . اونا میرن تو خونه و اتفاقای عجیبی شروع به رخ دادن میکنن مثلا اولیش اینه که جونگ کوک یه عکس پیدا میکنه که یه پسر خیلی خوشتیپ توشه و ظاهر عکس قدیمیه . ولی توی اون عکس به جای چشمای اون پسر دوتا گوی سیاه هستن و پشت عکس نوشته ک.ت. . کوک نمیدونست که با پا گذاشتن توی اون خونه ، زندگیش قرار بود از این رو به اون رو بشه ...
عاقا من که خیلی کیف کردم نویسنده دمت غیز خیلی خوبی *-*
lilmeowmiow
YOU ARE READING
シ︎ 𝑭𝒂𝒏𝒇𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔 シ︎
Fanfictionمعرفی فن فیکشن هایی که شاید نیاز باشه هممون یه بار بخونیمشون :)