خب خب ...
ببینین این فیک کاملا کمدیه و از زبون هوسوک تعریف میشه . اسمات نداره ولی خب اندک مقداری توش از الفاظ رکیک استفاده میشه ولی خب باید بگم همونا به فیک مزه میدن .
راستش نویسنده ی گرام یه چن وقتیه داره گوز گوز میکنه که من دیگه دستم به قلم نمیره و دیگه داستانم نمک نداره و کص شعر شده و اینا ولی باید بگم که داری گوز میخوری دادا .
من دیشب داشتم از اول یه دور دیگه داستانتو میخوندم و از اونجایی که گوشی رو به طور نامحسوس قاپیده بودم و ساعت یک بودو هیچکی نبود تلوزینم داشت دوازده صندلی آلفرد هیچکاکو میداد داشتم خودمو گاز میگرفتم برای اینکه صدای خندم کسیو بیدار نکنه پس الکی زر نزن و گشاد نباشو برگرد سر آپ کردن داستانت .
خلاصه ی داستان اینه که هوسوک دانش آموزه و با پسرا اول تو یه مترسه بوده ولی بعد مامانش اونو از اون مدرسه در میاره و میکنه تو یه مترسه ی دیگه و اون از پسرا جدا میشه 😭
هوسوک بچه ی شر و شیطونیم بوده ظاهرا و اتفاقایی که توی مدرسه و توی خونه ی هوسوک میوفته داستانو تشکیل میده
خانم نویسنده ی نسبتا محترم ( دارم چص میگم خیلی خوبی عنتر دلم میحواد لپتو بکشم *-* )
jungnata_
لطفا نسبت به آپ کردن فیکشنت اقدام کن چون یه سری بدبخت مثه من هستن که چشم به راه آپ کردنتن و اون جمله هایی که فک میکنی خیلی بی نمک شدن تونسته به لب خیلیا لبخند بیاره زمانایی که حتی نمیخواستن به یاد بیارن لبخند چیه !
پسسسس... گشادیو بذا کنار و به آپ کردن ادامه بده !فایتینگگگگگگگ !!!!!
دوستون دارم
بوس پس کله هاتون
شبتون خوش *-*
YOU ARE READING
シ︎ 𝑭𝒂𝒏𝒇𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏𝒔 シ︎
Fanfictionمعرفی فن فیکشن هایی که شاید نیاز باشه هممون یه بار بخونیمشون :)