"رئیس." جکس، وقتی که لویی از پلهها پایین اومد و وارد آشپزخونه شد، هری رو خطاب قرار داد.
هری سرش رو بلند کرد و وقتی لویی رو دید، احساس ضعف کرد. لویی برای 15 ساعت خوابیده بود. بدنش واقعا خسته بود. لباسهاش خیلی بهش میاومدند و هری فکر میکرد لویی توی اونها خیلی پرستیدنی به نظر میاد. با این حال لویی خیلی بیمار به نظر میرسید.
"لویی." هری با لحن آروم و آسودهای پسر رو صدا زد و لویی با ترس بهش خیره شد. مرد به سمتش رفت و رو به روش، روی زانو نشست.
"لویی ما قرار نیست بهت آسیب بزنیم، باشه؟ تو در امانی. من قرار نیست دوباره ببندمت، بهت قول میدم." هری گفت و لویی با درک اون حرفها، سرش تکون داد.
"پدرم قرار نیست برگرده، اگر نمیخواید منو بکشید پس قراره چیکار کنید؟" لویی پرسید، صداش به خاطر خواب و درد خیلی خشدار بود.
"ادوارد و درو قراره ببرنت خونه. من اجازه میدم که بری." هری صادقانه گفت و لویی بخاطر اینکه قرار نیست صدمه ببینه و کسی قرار نیست بکشتش، احساس آسودگی کرد. اون مرد داشت اجازه میداد که برگرده به...
برگرده به چی؟ هیچی. یه آپارتمان قدیمی مزخرف که داره از هم میپاشه، پدری ترکش کرده و لوییای که هیچکس رو نداره... ولی نمیتونست با هری بمونه. درسته که احساساتی گیجکننده نسبت به اون مرد داشت ولی با این حال هری ترسناک، تهدیدآمیز و خطرناک بود.
لویی دوباره در جواب سرش رو تکون داد.
هری از جا بلند شد و قبل از اینکه لویی رو بفرسته تا بره، به یه سری از کارهاش رسیدگی و با پسرها برنامههاش رو هماهنگ کرد. نمیخواست تا لباسهایی که به لویی قرض داده بود رو پس بگیره پس هیچ حرفی راجع بهشون نزد. موقعی که لویی داشت به سمت ماشین میرفت، متوقفش کرد. "گوش کن کاب... متاسفم که مجبور شدیم اینجوری ملاقات کنیم و متاسفم بابت تمام کارهایی که مجبور بودم انجام بدم اما انتخاب دیگهای نداشتم." هری به آرومی توضیح داد.
لویی میدونست یکم وقت میبره تا بتونه ضربه روحیای که بابت این جریانات بهش وارد شده رو فراموش کنه. فقط خوشحال بود که هنوز زندهست اما هری یه انتخاب داشت و اینکه به راحتی انکارش میکرد، لویی رو عصبانی میکرد.
"چرا... داشتی! اما هر جور که دوست داری فکر کن تا شب بتونی راحتتر بخوابی." لویی با عصبانیت گفت و هری از خشم لویی متعجب شد.
"بیا..." کارتش رو به دست پسر، که با نگاهی پر سوال اون رو گرفت، داد. "برای وقتی که بهم نیاز داشتی." هری گفت و به کارت اشاره کرد. لویی پوزخندی زد و کارت رو به سمت مرد انداخت.
YOU ARE READING
Little Cub (L.S)
Fanfiction*در حال ویرایش* [ C o m p l e t e d ] هری رئیس دنیای زیرینه. اون بیرحم، کنترلگر، ترسناک و قدرتمنده. لویی یه دانش آموزه، پدرش برای هری کار میکنه اما لویی هیچ ایدهای در مورد دنیای زیرینشون نداره. چی میشه وقتی پدر لویی دردسر درست میکنه و هری، لوی...