"نیک زنگ زد، لویی الان خونهست و در امانه." ادوارد، همونطور که وارد دفتر هری میشد، گفت. هری سرش تکون داد، از جا بلند شد و دستهاش رو روی پهلوش گذاشت. "دیگه چی گفت؟" در جواب سوالش ادوارد آهی کشید.
"بقیه میخوان بدونن اون کیه. دو نفر وقتی داشته میرفته خونه جلوش رو گرفتن. نیک هیچ ایدهای نداره که اونها کی بودن اما حدس میزنه تازه وارد بوده باشن. سوالاتی در مورد تو و لویی میپرسیدن." ادوارد جواب داد و هری آهی کشید. "خیلی خب، میخوام 24 ساعته مراقبش باشید."
"رئیس، با تمام احترامی که برات قائلم میشه بپرسم چرا لویی با بقیه فرق داره؟" ادوارد با لحنی محتاط پرسید و هری مستقیم بهش نگاه کرد. "ای کاش میدونستم چرا." هری صادقانه جواب دوستش رو داد.
"به خاطر اینه که دوستش داری." اسکات با نیشخند گفت و همراه با درو وارد دفتر شد."دوباره شروع نکن!" هری چشمهاش رو چرخوند و پسرها در جواب خندیدند.
"من دوستش ندارم." هری نشست و دستهاش رو روی میزش گذاشت. "نه میدونی، تو قبلا چنین احساساتی رو تجربه نکردی و حالا که لویی اومده جریان عوض شده و این موضوع هیچ ایرادی نداره." درو دوستانه توضیح داد.
"اما این درست نیست. نمیتونم اون رو وارد این دنیا کنم. نمیتونم پاش رو به این زندگی باز کنم. من دیگران رو برای زندگی خودم میکشم. این شغلمه. من صاحب چند تا استریپ کلابم. مواد معامله میکنم. دولت بهم پول میده تا خیابونها رو تحت کنترل نگه داره. چطور میتونم یه بچه معصوم رو وارد این جریانات بکنم؟" هری با ناامیدی پرسید.
"لازم نیست که وارد این چیزها بشه هز، خودت میدونی! جدا از این جریانات نگهاش دار. شاید اون دقیقا ندونه که تو چیکار میکنی، اما مطمئنا میدونه که باباش یه بانکدار لعنتی نبوده و اینکه تو نزدیک بود بکشیش!" اسکات گفت.
"مردم میخوان منو بکشن. باعث میشم توی خطر قرار بگیره. میتونه یه هدف برای گرفتن من باشه." هری سعی کرد قانعشون کنه.
"تا حالا اجازه دادیم که دستشون به تو برسه؟" درو پرسید و ادوارد حرفش رو ادامه داد. "پس چرا باید اجازه بدیم که لویی رو بگیرن؟"
"حالا دیگه بقیه میشناسنش، اگر یکم بیشتر جستجو کنن میفهمن که پسر ترویه. اگر پیش تو باشه در امانه." اسکات با آرامش توضیح داد.
هری آهی کشید. اونها درست میگفتند، لویی پیش اون در امان بود. فقط مشکل اینجا بود که نمیتونست لویی رو دوباره بدزده و مجبورش کنه که باهاش زندگی کنه یا مجبورش کنه که عاشقش بشه. این بار باید از راه درستش پیش میرفت و امیدوار بود تا احساسات لویی رو نسبت به خودش تغییر بده.
______
YOU ARE READING
Little Cub (L.S)
Fanfiction*در حال ویرایش* [ C o m p l e t e d ] هری رئیس دنیای زیرینه. اون بیرحم، کنترلگر، ترسناک و قدرتمنده. لویی یه دانش آموزه، پدرش برای هری کار میکنه اما لویی هیچ ایدهای در مورد دنیای زیرینشون نداره. چی میشه وقتی پدر لویی دردسر درست میکنه و هری، لوی...