جیمین
امروز با کوکی اومده بودیم بیرون و توی کافه ای که خیلی دوسش داشتیم نشسته بودیم کوکی که همش اطراف و نگا میکرد منم که به فکر یکی بودم یکی که نمیدونستم خودم رو چجوری بهش نزدیک کنم
جیمین:کوکی؟
کوکی:هم؟
جیمین:چیکار کنم؟
کوکی:چیو چیکار کنی؟
جیمین:همون پسره دیگه
کوکی:همون شیربرنجیه؟
جیمین:اهم همون
کوکی:چمیدونم! بهش پیام بده!
جیمین:یه جوری نیست؟!
کوکی:چجوری؟
جیمین:نمیدونم مثلا اینکه فک کنه خیلی مشتاقم و اینا
کوکی:نه که نیستی!!
جیمین:کوفت!
کوکی:اصلا هر کاری دوس داری بکن
جیمین:همینکارو میکنم!
کوکی:اههههه جیمین حوصلم سر رفته این کافه چرا اینقد خلوته؟
جیمین:چمیدونم
کوکی:ایش بلند شو بریم واقعا دیگه تحمل ندارم!
جیمین:باش
وقتی از کافه بیرون اومدیم کمی پیاده روی کردیم ساعت هفت بود که یادم اومد من شام دعوتم و باید برم
جیمین:ای وای به کل یادم رفت من باید خیلی زود برگردم اخه شام دعوتیم
کوکی:باشه پس منم برمیگردم خونه
جیمین:میبینمت
«کوکی»
با پیاده به خونه برگشتم نمیدونم چرا اما خسته بودم درحالی که کاریم نکرده بودم!خودم رو روی تخت انداختم و چشمام رو بستم چند دقیقه ای نگذشته بود که که صدای نوتفیکشن گوشیم اومد به زور خودمو تکون دادم و گوشیمو برداشتم ببینم کیه
You have a massage from Kimtae
نمیشناختمش وارد صفحه چت اینستاگرامم شدمKimtae:هی بانی فیلنت
Cuteikook:شما؟
Kimtae:دوس داری کی باشم؟
Cuteikook:داری مسخرم میکنی؟؟مثل ادم بگو کی هستی؟
Kimtae:هرکسی که دوس داری
Cuteikook:گرفتی من رو دیک هد؟؟
Kimtae:ادبت بچه
Cuteikook:برو بابا حوصلتو ندارم
Kimtae:مطمئنی بانی فیس؟؟اون روز که تو راه روی مدرسه خوب نگا میکردی
Cuteikook:چرا چرت و پرت میگی؟؟من اصلا نمیشناسمت
Kimtae:به هرحال من میشناسمت
میخواستم حداقل پستاشو نگا کنم ببینم کیه ولی پیجش پرایوت بود و حتی اگه فالوش هم میکردم مرتیکه دیک هد پستی نداشت!!پروی لعنتیش هم که عکس سیکس پکاش بود خوبه حداقل میدونم پسره!
Cuteikook:خستم و باور کن اصلا حوصله تو یکی رو ندارم
Cuteikook:بایگوشیمو کنار گذاشتم چون واقعا خوابم میومد حوصله لباس عوض کردنم نداشتم پس فقط خوابیدم
لنتی اصلا امروز حوصله نداشتم بدنم یه جوریه از شانس گند منم اولین کلاس امروزمم فیزیکه!
کوکی:اههه فاک یو جیمین
جیمین:چی میگی؟؟!!!
کوکی:خب حوصلم سر رفت
جیمین:به من چه!
جیمین:میگم کوک اون پسره چرا اینجوری نگات میکنه؟
کوکی:کی؟
جیمین:نگا اونجا اون گوشه
به قسمتی که جیمین اشاره کرده بود نگا کردم همون دوست جذاب شیربرنجیه بود عین گاو نگام میکرد
کوکی:مهم نیست!
![](https://img.wattpad.com/cover/197352562-288-k759781.jpg)
YOU ARE READING
Story of my life
Fanfiction+زود باش بگو! _چیو؟! +اینکه دوسم داری! _دیره!خیلی دیره! کاپل:vkook🔞