ep7

2.2K 210 10
                                    

«جیمین»

باورم نمیشه ادم روبه روم یونگیه و الان داره با من حرف میزنه!!او گاد خیلی خوشقیافس داشت حرف میزد اما من فقط حرکات لباشو نگا میکردم

یونگی:به کجا نگا میکنی؟اصلا میدونی چی میگم؟

جیمین:ها؟اها اره البته که گوش میدم

یونگی خندیدو حرفشو ادامه داد نگامو به گوشه بار دادم تا ببینم که کوکی در چه حاله اما ندیدمش میدونم بعدا سر اینکه تنهاش گذاشتم کلی سرم غر میزنه اما خب خودش میدونه که من چقدر سر اینکه با این شیربرنج حرف بزنم ذوق داشتم!امیدوارم درک اینو داشته باشه

«جونگ کوک»

مست بودم اما میفهمیدم قراره چی بشه اتفاقات اطرافمو درک میکردم اما قدرتی برای جلوگیری ازش نداشتم خودمو باخته بودم به کسی که هیچ شناختی ازش نداشتم!!با تهیونگ به یکی از اتاقای بار اومدیم همینکه درو بست هردو دستامو با یه دستش بالا سرم نگه داشت و شروع به بوسیدنم کرد با دست دیگش سعی میکرد دکمه های لباسمو باز کنه تا راحت تر درش بیاره لباسمو از تنم دراورد و کمی ازم فاصله گرفت

کوکی:دستامو ول کن بزار منم لمست کنم مثل خودت

ته:هنوز زوده بان بان

دستامو گرفت و منو سمت تخت کشوند من رو روی تخت خوابوند و خودش هم روم خیمه زد سرشو داخل گردنم برد و دستاش رو از ترقوه ام تا کمرم رو به ارومی لمس میکرد من هر دقیقه بدتر تحریک میشدم اما این عوضی هیچ عجله ای نداشت!!!

دستامو سمت لباسش بردمو با عجله سعی کردم دربیارمش و موفق هم شدم کمی بلند شدمو لباسشو گوشه ای انداختم و دستامو دور گردنش حلقه کردمو بوسیدمش پاهامو دور کمرش حلقه کردم میتونستم پوزخندی که زدو احساس کنم اما برام مهم نبود در واقع الان هیچ چیزی برام مهم نبود!!

دستشو روی حساس ترین نقطه بدنم احساس کردم سرشو پایین تر برد و شروع کرد به مکیدن سینم صداهایی بی اختیار از دهنم خارج میشد که تا الان سعی میکردم کنترلشون کنم اما متاسفانه ادم مقابلم کارشو خوب بلد بود!!

دکمه شلوارمو باز کرد و با حوصله مشغوله در اوردن باکسر و شلوارم شد
من الان با هیچ پوششی روبه روش بودم و این وقتی اون هنوز شلوار پاش بود حس خوبی بهم نمیداد پس بدون اتلاف وقت مشغول در اوردنش شدم اما نمیتونستم دکمه لعنتیش رو باز کنم تکخندی کرد و خودش شلوار و باکسرشو دراورد

دوباره روم خیمه زدو شروع کرد به مارک کردن گردنم صدام کله اتاقو پر کرده بود اما قدرت کنترلشو نداشتم

سرشو بالا اورد و دقیقا رو به رو صورتم گفت

ته:باکره ای؟!

سرمو به نشونه مثبت بودن تکون دادم دوتا از انگشتاشو رو به روی صورتم قرار داد

ته:بمکشون!برای خودت میگم اینجا لوب نداریم!و بدون لوب مطمئن باش دردت میگیره!

دهنمو باز کردمو انگشتاشو مکیدم انگشتاشو از دهنم فاصله داد و اونارو به سمت پایین برد و رو ورودیم قرار داد خم شد و شروع کرد به بوسیدنم همزمان یکی از انگشتاشو واردم کرد کمی بعد دوتا دیگه از انگشتاشو واردم کرد
درد داشت خیلی فراتر از انتظارم نتونستم خودمو کنترل کنم لبشو گاز گرفتم اخی گفت و ازم کمی فاصله گرفت عضوشو رو ورودیم قرار داد و کمی فشارش داد میتونستم درد رو احساس میکردم چشمامو بستم

ملافه رو چنگ زدم سعی کردم داد نزنم وقتی خودشو کاملا واردم کرد دستامو قاب صورتش کردم و سعی کردم  ببوسمش تا بلکه دردمو فراموش کنم

همونطور که همو میبوسیدیم حرکاتشو شروع کرد دست خودم نبود اما داشتم گریه میکردم!

کمی بعد از اینکه حرکاتشو شروع کرد بلخره موفق شدم که لذت رو احساس کنم و الان فقط صدای منو تهیونگه که فضای اتاقو پر کرده
میتونستم احساس کنم که حرکاتشو تند تر کردو دستشو دور عضوم حلقه کرد کمی بعد هردومون به ارامش رسیدم

.
.
.
.

چشمامو باز کردم کمی طول کشید تا به خودم بیام!

من رو تخت با تهیونگ برهنه بودم!و این اخرین چیزی بود که میخواستم تو زندگیم اتفاق بیوفته

حالم از خودم بهم میخورد

با هر سختی بود و با کمر درد شدیدی که داشتم لباسامو پوشیدم و بیرون رفتم نمیدونستم ساعت سه صبح چطوری میخوام برگرم خونه اما فقط میخواستم ازین جا برم

از بار خارج شدم و به راه افتادم حتی خودمم نمیدونستم مقصدم کجاست فقط میرفتم تقریبا بعد از نیم ساعت به یه کافه رسیدم که در کمال ناباوری باز بود داخل شدم و یه گوشه نشستم کافه خلوت بود خب معلومه هیچکسی مثل من احمق نیست که این ساعت به کافه بیاد!!

Story of my lifeWhere stories live. Discover now