سیلام:)
خب این اولین باریه که حرف میزنم:)
این اولین داستانیه که مینویسم پس واقعا ازتون ممنون میشم که نظراتتون رو باهام در میون بزارین☺
این داستان یه جورایی واقعیه یعنی داستان زندگی خودم و بهترین دوستمه که البته خیلی از چیزارو بهش اضافه کردم اما خب ماهیت داستان واقعیه:)
«جیمین»
دیشب که به کوک گفتم بریم پارتی قبول کرد و الان سر این مشکل داریم که چی بپوشیم!
کوکی:جیمین هیونگ داری دیونم میکنی
جیمین:جناب شما دیونه بودی
کوکی:اخه الان ست نباشیم نمیشه؟؟؟
جیمین:نچ نمیشه باید ست باشیم!
کوکی:اخه...
جیمین:همینکه گفتم دهنتو ببند عزیزم
داشتم براش لباسی رو انتخاب میکردم که به لباسای خودم بیاد ولی کوکی انقدر گاوه که لباس صورتی نداره!
جیمین:تو ادمی اخه؟چجوری لباس صورتی نداری خنگ؟
کوکی:صورتی نباشه نمیشه؟؟خب سفید و صورتی یا صورتی و طوسی که به هم میان
جیمین:راستم میگی یه لباس طوسی داری اسپرته که خودم برات خریدمش اونو بپوش
کوکی:اخیش اخرش رضایت دادی؟باشه اونو میپوشم
«جونگ کوک»
با هر سختی بود بلخره لباسامونو پوشیدیم و با اسرار جیمین هیونگ میکاپ خیلی ساده ای برام انجام داد ولی خودم خیلی برا موهام ضعف رفتم حالتشونو خیلی دوس داشتم
جیمین:با کدوم ماشین بریم؟
کوکی:حالا نیست که سی چهل تا ماشین هست سخته انتخاب! اول تا اخر ما فقط حق داریم اون ماشینی رو ببریم که بابام گفت
جیمین:خب حالا توام بیا سوارم شیم تو رانندگی میکنی یا زحمتشو خودم بکشم؟
کوکی:خودت زحمتشو بکش
سوار ماشین شدم و جیمین هیونگ به سمت باری که پارتی اونجا بود حرکت کرد تقریبا بعد از ۱۵ دقیقه رسیدیم جیمین هیونگ ماشین رو پارک کردو به سمت ورودی رفتیم وقتی وارد شدیم انتظار داشتم با دود زیادی روبه رو شم که حتی نفس کشیدن برام سخت باشه! اما برخلاف انتظارم فقط بوی خیلی کمی از سیگار میومد و بس! با جیمین هیونگ به گوشه ای از بار رفتیم تا چیزی سفارش بدیم
کوکی:من الکل نمیخورم هیونگ یه چیزی سفارش بده که بعدش عین چی مست نکنیم
جیمین:چرت نگو!حالا نیست ما هرشب پارتی دعوتیم توام قیافه بگیر الکل نخور عین گاو
کوکی:من فقط نمیخوام مست کنم
جیمین: حالا مستم کنی چیزی نمیشه میریم خونه ما که هیچکسی خونه نیست پس نترس و هرچیزی که سفارش دادم رو میخوری
جیمین هیونگ دو تا نوشیدنی سفارش داد و الان منتظریم که باریستا حاضرش کنه
جیمین:وییی کوکی لعنت بهت!!!اونجارو نگا کن
جایی رو که هیونگ گفته بود نگا کردم شیر برنجیه بود با دوست جذابتر از خودش دقیقا روبه رومون بودن لعنت بهش تو اون لباسای اسپرت خیلی جذاب بودن
کوکی:چه جذاب!
جیمین:کوکی نگام کن ببین خوبم موهام چطوره؟لباسام چی؟
کوکی:هیونگ عالی بنظر میرسی
باریستا نوشیدنی هامونو اورد یکیشونو برداشتم همینکه خوردمش مزه تلخ و مزخرفش رو احساس کردم
کوکی:این کوفت چیه دیگه؟
جیمین:به این میگی کوفت جهش یافته؟این یکی از بهترین نوشیدنی هاست بخورش هیچیم نگو
میدونستم اگه نخورمش جیمین هیونگ به زور مجبورم میکنه بخورمش پس با هر بدبختی بود همه محتویات او کوفتی رو خوردم ترسی نداشتم که مست کنم چون جیمین هیونگ بسختی مست میکرد پس اون مواظبم بود
جیمین:واو کوکی اون دوتا دارن میان سمت ما
سرمو که چرخوندم دیدمشون هیونگ راست میگفت داشتن سمت ما میومدن برعکس هیونگ که همین الانم مضطرب به نظر میمود من ریلکس بودم شاید از اثرات الکله شیر برنجیه که مستقیم سمت جیمین هیونگ رفت و الانم رفتن اون طرف عوضی بیشعور حتی سلامم نکرد!!
و باهم حرف میزنن و این مرتیکه جذاب دقیقا کنارمه!ته:نمی خوای چیزی بگی؟
کوکی:چی بگم؟!
ته:نمیدونم هرچی دلت میخواد بگو
ته:تو خیلی زیبایینگاش کردم حتی صداشم از خودش جذاب تر بود میتونستم گرمای بدنم رو احساس کنم همشم تقصیر این ادمیه که روبه رومه و هر لحظه داره بهم نزدیک تر میشه میدونم این کار اصلا درست نیست و من اصلا ادم رو به روم رو نمیشناسم! و همین الان باید از این بار کوفتی برم بیرون اما نمیتونم
کوکی:میدونم
با سختی زمزمه کردم تک خندی کردو دستشو دور کمرم حلقه کرد منو به خودش نزدیک تر کرد خم شد و تو گوشم زمزمه کرد که جذابم هستم!کمی فاصله گرفت و تو چشمام نگا کرد منم نگاش کردم نگاهش سمت لبام رفت و خودشو بهم نزدیک تر کرد گرمای لباشو رو لبام احساس کردم میخواستم پسش بزنم اما نمیدونم چرا چشمام رو هم افتادو دستامو دور گرنش حلقه کردم و جواب بوسه هاشو دادم و این شروع اشتباهات ایندم بود....
BẠN ĐANG ĐỌC
Story of my life
Fanfiction+زود باش بگو! _چیو؟! +اینکه دوسم داری! _دیره!خیلی دیره! کاپل:vkook🔞