ep3

2.2K 242 10
                                    

«جونگکوک»

این روزا جیمین هیونگ بدجوری درگیر اون هدبندیه بود درحدی که احساس میکردم منو دیگه نمی‌بینه!!

امروز استثنا خودم تنها اومده مدرسه نمی‌دونم چرا ولی جیمین هیونگ نیومده بو دنبالم داشتم از راه رو رد می‌شدم تا به کلاسم برسم که اون هدبندیه با اون رفیق جذابشو دیدم!سه تا دختر اطراف شون بودن رسما داشتن خودشونو میمالیدن بهشون لنتیا!!ایش!!خیلی زود نگاهمو ازشون گرفتم و پا تند کردم که زودتر به کلاسم برسم.

چند دقیقه ای می‌شد که تنهایی نشسته بودم منتظر جیمین هیونگ بودم باید دیگه میومد دارم نگرانش میشم چون هر وقت که می‌خواست نیاد به من خبر میداد!!تو این فکرا بودم که در کلاس باز شد جیمین هیونگ اومد نفس نفس می‌زد قشنگ معلومه تا این جارو دویده اومد کنارم نشست و سرشو رو میز گذاشت فک کنم می‌خواست یکم حالش جا بیاد

کوکی:سلام جیمینی هیونگ!

جیمین:سلام کوکی

یکهو جیمینی هیونگ خیلی سریع سرشو برگردوند سمت من

کوکی:ترسوندیم!چیه؟

جیمین:ووویی کوکی اسماشونو پیدا کردم

کوکی:افرین ولی ببخشید اسمای کی؟؟

جیمین:اون سفیده جذابههه تازشم اکانت اینستاشو هم پیدا کردن

کوکی:اووو افرین هیونگ خوب داری پیش میری
 
جیمین:حالا کجاشو دیدی

حس خوبی نسبت بهشون نداشتم اخه محض رضای فاک من اونارو با سه تا دختر دیدم!!ولی مگه اونا دونفر نیستن؟!یکی این وسط اضافه نیست؟!

کوکی:ولی..

جیمین:وییی کوکی اسم اون سفیده یونگیه اسم اون یکی هم تهیونگ لامصب اسماشونم مثل خودششون جذابه

کوکی:اره

اولین اشتباهم همین بود که به هیونگ نگفتم اونا ادمای خوبی بنظر نمیان...
.
.
.
.
تهیونگ

با یونگی مدرسه رو پیچوندیم و با سه تا از بهترینای مدرسه به بار اومدیم  از یکیشون خوشم اومده بود خیلی خوب کارشون بلد بود شاید برای یه مدتی بذارم باشه!به دختر برهنه کنارم نگاه کردم خوابیده بود بهتر!میتونستم خیلی راحت برم از رو تخت بلند شدم و به سمت لباسام رفتم پوشیدمشون و سعی کردم جوری که کمترین صدارو ایجاد کنم برم بهرحال شمارشو داشتم و نیازی به بیدار کردنش نبود!از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاق یونگی رفتم چند قدمی با در اتاق فاصله داشتم که یونگی با لباسی که دکمهاش باز بود بیرون اومد

یونگی:او ته ایجایی!

ته:اهم بیا بریم یه دوری بزنیم

یونگی:بریم

به سمت خروجی بار رفتیم البته یونگی یه کمی دیرتر اومد چون رفت پول اتاقارو حساب کنه سوار ماشین شدم کمی بعد یونگی هم سوار شد ماشینو روشن کردم و به سمت مکان همیشگی حرکت کردم البته قبلش وایستادم تا سوجو بگیرم وقتی رسیدیم پیاده شدیم و به سمت رودخونه حرکت کردیم اینجا جایی بود که همیشه با یونگی میومدیم خیلی جای قشنگی بود دوسش داشتم روی تخته سنگی نشستیم یونگی گوشیش دستش بود و داشت چکش می‌کرد

یونگی:اوو بیبین کی درخواست فالو داده!!

به سمتش چرخیدم و گوشیشو نگا کردم jimin.park بود ولی جیمین دیگه کیه؟

ته:جیمین کی؟

یونگی:احمق پروفشو نگا کن!

گوشی رو ازش گرفتم و چشمام رو ریز کردم کمی که دقت کردم فهمیدم  همون پسرس که تو سلف دیده بودیش پوزخندی زدمو به یونگی نگا کردم

ته:خب قبولش کن

یونگی:البته که این کارو می‌کنم

یونگی درخواست فالوش رو قبول کرد و فالو بک رو زد گوشیشو کنار گذاشت

یونگی:ته سوجو رو بده بهم

بطری خودم رو بهش دادم لرزش گوشیشو احساس کردم یونگی گوشیشو نگا کرد

یونگی:فک کنم خیلی برا به فاک رفتن عجله داره!

اون یارو جیمین درخواست فالو یونگی رو قبول کرده بود گوشیرو ازش گرفتم کنجکاو بودم بفهمم که پستاش چیه کلا یه پست داشت که اونم خودشو یکی دیگه بودن فک کنم دوستشه بهرحال خوشگل بود بانی فیسیش رو دوست داشتم!

ته:هی یونگی من این دوستشو می‌خوام!

Story of my lifeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant