ep8

2.2K 203 22
                                    

کوکی

به جیمین هیونگ زنگ زده بودم و قرار بود خودشو سریع اینجا برسونه و همینکارو کرد!

اون لعنتی الان سه ساعته که منو اینجا سر کار گذاشته!

بهرحال هیچوقت فکر نمیکردم ساعت سه تا شش صبح یه کوتوله منو سرکار بزاره!
.
.
.
.
.
جیمین

جونگکوک احمق ساعت سه به من زنگ زد که برم اونجا اما خب من خوابم میومد و قطعا که با یونگی مشروب خورده بودم  خمار بودم پس خوابیدم

به سختی ساعت شش پاشدم و به سمت لوکیشنی که جونگکوک فرستاده بود حرکت کردم

تقریبا بعد نیم ساعت رسیدم و جونگوک رو دیدم!به ستمتش رفتم و رو صندلی جلوییش نشستم

و اون مثل یه گاو هی بر و بر نگام میکرد

-ها؟ چیه؟چرا اینجور نگام میکنی؟خوابم میومد خوااااب!کدوم احمقی میتونه ساعت سه صبح بیاد دنبال ی احمق دیگه؟؟من حتی تا چن دقیقه نمیدونستم چی داری میگی!الان انتظار داری بیااام؟؟؟؟؟

+یه نفس بکش هیونگ برا خودت میگم!

-ب تو چه؟؟نفس کشیدن من ب تو عنونه چه؟؟

+هیونگ من سه ساعته اینجا منتظر تو ام!حالا کسیم ک فحش میخوره منم؟؟

-اره

+چقد تو پررویی!

-ب تو هیچ ربطی نداره!

+باشه باشه فقط بیا منو ببر خونه

-وایسا! تو اصلا چته؟

+هیچیم نیست

-نه یه چیزیت هست به هیونگ بگو

+هیچی دیشب با کسی ک اصلا نمیشناختمش سکس داشتم

-ها؟؟؟

+سکس داشتم

-شوخیه بامزه ای بود

+شوخی ندارم

-اخه کی با تو میخوابه؟؟؟

+حالا یکی بهم لطف کرد و باهام خوابید!

-واقعا لطف کرده!حالا کی هست؟

+تهیونگ

+اینو دیگه واقعا داری گوه میخوری

-نه خیلیم جدی گفتم

+از تو انتظار نداشتم!اخه تو پخمه چیو ب این چیزا؟؟

-تروخدا ولم کن حوصله ندارم بیا بریم خونه

+باشه پاشو برو سوار ماشین شو

با کوکی از کافه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم

وقتی ب خونه رسیدیم کوکی هیچی نگفت و ب سمت اتاق خوابش رفت میدونم ک خستس
.
.
.
.
.
کوکی

حوصله هیچ چیزی رو نداشتم

یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم میخواستم بخوابم اما نمیتونستم فکرم مشغول بود!

من چطور همچین خریتی کردم؟؟جیمین هیونگم ک هی مسخره میکنه!

ولی واقعا حس خوبی نسبت ب هیچ چیزی رو ندارم نمی خواستم اینجوری بشه نه حداقل الان نه حداقل با همچین ادمی!

من حتی نمشناختمش!هیچ چیزی رو راجبش نمیدونم!ولی باهاش سکس داشتم و این اذیتم میکنه

می خواستم اولین سکسم حداقل با ادمی باشه ک میشناسمش!
اصلا چطوری من ببینمش و طوری تظاهر کنم ک هیچ اتفاقی نیوفتاده؟؟

تو فکر بودم که صدای گوشیم اومد

از اینستاگرام بود!

Kimtae: هی بان بان

Cuetikook:هی

Kimtae:او تو مثل یه ادم نرمال سلام کردی

Cuetikook:اصلا لیاقتشو نداری!

Kimtae:تو حتی منو نمیشناسی

Cuetikook:که چی؟

Kimtae:پس نمیتونی درموردم نظر بدی

Cuetikook:منم علاقه ای ب نظر دادن درمورد تو و یا حتی حرف زدن با تو رو ندارم

Kimtae:بانی پررویی هستی

Cuetikook:و این ب خودم ربط داره

Kimtae:اره درسته

Cuetikook:پس شب خوش

Kimtae:بانی احمق الان روزه!

Cuetikook:حالا هرچی

لعنت به من ک نمیتونم مثل یه ادم حرف بزنم ساعت هفت صبح ب یارو میگم شب خوش!!

Story of my lifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang