کوکی
تازه از خواب بیدار شده بودم ساعت و نگاه کردم ساعت دو بعد از ظهر بود!
به سمت سرویس رفتم آبی به دست و صورتم زدم
به اشپزخونه رفتم تا چیزی بخورم چون واقعا معدم اذیتم میکردیخچالو باز کردم پاکت شیر رو بیرون آوردم و با یه قاچ از کیکی که تو یخچال بود خوردم
وقتی کمی انرژی گرفتم فهمیدم من دوستی به اسم جیمین دارم!
از اشپزخونه بیرون اومدم دیدمش که رو کاناپه با همون لباسا خوابیده بود!کیوت خوابالوی خنگ!
میخواستم بیدارش کنم که حداقل یه چیزی بخوره ولی اخلاق گندش وقتی که از خواب بیدارش میکنی رو یادم اومد پس پشیمون شدم و سمت اتاقم رفتم تا حداقل خودمو با گوشیم مشغول کنم
گوشیم رو از کنار پاتختی برداشتم و نگاش کردم بازم همونه کنه پیام داده بود!
Kimtae:تا کی میخوای بخوابی بلند شو
Kimtae:هی با توام واقعا باید پاشی
Kimtae:بانی زشت
Cuetikook: من زشت نیستم
Kimtae:او بلخره
Kimtae:اره تو زشت نیستی فقط یه بانی بد عنقی
Cuetikook:باشه
Kimtae:چته؟
Cuetikook:هیچی
Kimtae:واقعا فقط برای اینکه بهت گفتم زشت ناراحت شدی؟
Kimtae:این واقعا بچگانس
Cuetikook:تو در حدی نیستی که نظرت برام مهم باشه
Kimtae:....او
میدونم یکم بد جوابشو دادم ولی پشیمون نیستم!
.
.
.
.
.
تهیونگبه لطف یه خرگوش تازه وارد شب عالی رو داشتم!
گوشیمو برداشتم تا بهش پیام بدم اما اون احمق مثل همیشه اخلاق گاو مانندشو نشونم دادبهرحال مهم نیست من به چیزی که میخواستم رسیده بودم
ولی یه چیزی بود که نمیذاشت همینطوری ولش کنم سرگرمی خوبی بنظر میومدو منم عاشق سرگرمی بودم
۰
۰
۰
کوکیبا جیمین فیلم میدیدم که زنگ در خونه رو زدن جیمین رفت ببینه کیه که اقا و خانوم پارک بودن با اونا سلام و احوال پرسی کردم و گفتم که میخوام برم خونه خیلی اسرار کردن که شب رو اونجا بمونم اما خب قبول نکردم چون دیگه باید برمیگشتم خونه فردا مدرسه داشتیم
.
.
.
.
کوکیتو اینه داشتم خودم رو برنداز میکردم و این فکر میکردم که من الان چجوری خیلی عادی وانمود کنم که هیچ اتفاقی نیوفتاده و خیلی عادی تر به تهیونگ نگا کنم؟
اصلا چرا نگاهش کنم؟
هیچوقت فکر نمیکردم روزی درگیری ذهنیم این باشه!!
زنگ در زده شد میدونستم که جیمین پس بلافاصله کولمو برداشتم و به سمت در رفتم
+سلام هیونگ
_های جهت یافته
+هزار دفعه گفتم اینو نگو خوشم نمیاد!
_منم نمیگم که خوشت بیاد تازه خیلیم خوشحال میشم که حرص میخوری
+تو چرا هیچیت شبیه یه انسان عادی نیست؟
_چون اصلا انسان نیستم
+چی هستی پس؟؟
_فرشته گلم فرشته
با پوکر ترین حالتی که میتونستم از خودم نشون بدم نگاهش کردم
_حالا نمیخواد اینجوری نگا کنی
به مدرسه رسیدیم سمت جاهامون رفتیم و نشستیم اطرافمو نگاه کردم ندیدمش کاشکی امروز نیاد یا اصلا چی میشد که کلا دیگه نیاد؟
متاسفانه افکار دوست داشتنیم خیلی دووم نیاورد چون دیدمش من اون لعنتیه جذاب رو دوباره دیدم که با اون چشمای زیباش داره نگام میکنه
***************************
سلام عشقای من
امیدوارم لذت ببرید🤗
و شرمنده که دیر اپ کردم🙄

YOU ARE READING
Story of my life
Fanfiction+زود باش بگو! _چیو؟! +اینکه دوسم داری! _دیره!خیلی دیره! کاپل:vkook🔞