part 4

1.3K 317 94
                                    

_"حتما میخوای عکاس گلامور شی...هوم؟...البته با توجه به سرگرمیای جدیدت فکر کنم پورن رو ترجیح بدی...به هر حال میدونی که تو این خونه هرکسی هرکاری دلش بخواد میتونه انجام بده. اصن نظرت چیه مدرست رو ول کنی و همین الان شروع کنی؟میتونی از برادرتم کمک بگیری اون تجربه ی زیادی تو این زمینه داره."

زیرچشمی به تهیونگ که روبه‌روم نشسته بود نگاه کردم. به وضوح می لرزید و نمی تونست قاشق رو سفت تو دستش بگیره.

متنفر بودم از اینکه توقع این اتفاق رو داشتم و الان غافلگیر نبودم! توقع اینکه مطمئنا پدرم از تیکه انداختن بهم صرف نظر نمیکنه و دوباره سر دوسال دیر رفتن به دبیرستان سرزنشم میکنه، توقع اینکه تهیونگ تا چند دقیقه‌ی دیگه با یک صدای خفه عذرخواهی میکنه ولی اونموقع تازه دعوا شروع میشه.

حاضرم شرط ببندم حتی وقت نکرده بود اون فیلمها رو ببینه و فقط برای خفن به نظر رسیدن جلوی رفیقهاش اونها رو از لپ تاپم بلند کرده بود.

گوشت های توی سوپ رو تقریبا نجویده قورت میدادم و نمیتونستم بفهمم چیکار دارم میکنم. ظرف برنجم دست نخورده باقی مونده بود درحالی بیشتر سوپم رو کوفت کرده بودم.

+"من...من واقعا معذرت می...میخوام"

لقمه ام رو نیمه جویده تو دهنم نگه داشتم و بدون اینکه کمرم رو صاف کنم سرم رو بلند کردم.قاشقش رو اینبار محکم چسبیده بود و هراز گاهی تو کاسه اش میچرخوند. موهای جلوش که کمی بلند و فر بود مانع دیدن چشمهاش میشد. مطمئن بودم به حد مرگ ترسیده. دوتا از اون فیلمها لیبل هارد کور و بی دی اس ام خورده بود و برای گرفتنشون نیاز به کارت شناسایی داشت.غذام رو قورت دادم و همزمان تهیونگم یک قاشق پر برنج تو دهنش چپوند.

_"نیازی به عذرخواهی نیست ته، تو داری به علایقت میرسی.فقط از این به بعد..."بابام سرش رو بلند کرد و نگاهش رو به تهیونگ داد، من و تهیونگ بهش خیره شدیم:

"... اگه اسپنک میخواستی با کمال میل در خدمتم!"

سرفه شدید تهیونگ و چندتا دونه برنج تفی که روی صورتم افتاد باعث شد به طرفش برگردم. سرفه های محکمش مجبورم کرد با چند تا ضربه به دادش برسم.

هنوز نفسش کامل بالا نیومده بود:"غلط کردم بابا..."مامان لیوان آبی جلوش گذاشت:"فعلا حرف نزن تا حالت جا بیاد"

نگاه غضبناکی بهشون انداختم.همیشه از این روش استفاده میکردند. متهم اصلی من بودم و اونها رو سر تهیونگ ریخته بودند.یا باید دهنم رو باز میکردم و خودم اظهار ندامت در برابرشون میکردم یا میشدم آدم بده ای که پشت برادرش قایم شده.

نمیتونستم بگم اگه جاشون بودم از این روش استفاده نمیکردم! گه اونا از اول به جای تهیونگ به من میتوپیدن به تخمم نبود و بدون اینکه واکنشی به جملات قصار بابام نشون بدم غذام رو تا آخر میخوردم و بعدش به اتاقم میرفتم. شاید پدرم بعدش میومد تو اتاق و بهم تنبیهم رو میگفت اما حالا...باید کوتاه میومدم.

24/7 [Sope] CompletedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora