Part 6

1K 164 11
                                    

لگد دیگه ای تو صورت مرد مقابلش کوبید و باعث شد تا محکم و با ناله ارومی نیمه بیهوش روی زمین بیافته. هوا نسبتا تاریک بود و ته کوچه تاریکی که ایستاده بودن هیچ دیدی به بیرون نداشت.
مرد سر خونیشو کمی از روی زمین بلند کرد و به روبروش نگاه کرد. میتونست نور چراغ های خیابون و بازار رو از دور ببینه. دستشو دراز کرد و سعی کرد تا خودشو روی زمین به جلو بکشه. حتی جون کافی برای بلند شدن هم نداشت.
اما با پایی که روی کمرش قرار گرفت و محکم به زمین فشارش داده ناله ی دیگه ای کرد و متوقف شد.
-چ.چرا.. اینکارو میکنی؟!
اشکاش ریختن و با خونی که تقریبا تمام صورتشو پوشونده بود میکس شدن. تهیونگ پوزخندی زد و روی دوتا پاش نشست. موهای قهوه ای رنگ مرد رو محکم گرفت و سرشو بالا اورد.
-هوم.. واقعا دلیل شخصی ای نیست.. فقط میخوام بهت یه درسی داده باشم..
مشت محکمی تو صورت مرد کوبید و اینبار کاملا هوشیاریشو از دست داد. تهیونگ از جا بلند شد و خاک روی لباسشو تکوند. مشتشو کمی ماساژ داد.
-تا اینقدر عوضی نباشی.
با پاش مرد رو کمی اونور تر پرت کرد که نگاهش به چیزی افتاد که جلوی پاش روی زمین بود. خم شد و کارت شناسایی مرد رو که از کتش بیرون افتاده بود رو برداشت. باز کرد و با سری که کمی خمش کرده بود نگاهش کرد.
-و اینقدر ضعیف نباش.. این دنیا جایی برای شماها نداره.. مین یون ووک.
کارت شناسایی رو با نشونه گیری دقیقی توی سطل اشغال کنارش پرت کرد. دستکش های سیاهش که با خون خیس شده بودن رو دراورد و بعد از اینکه دستاشو توی جیب سوییشرتش کرد به سمت خیابون راه افتاد.
خیابون گانگنام مثل همیشه شلوغ بود و هیچکس به تهیونگی که اروم زیر لب سوت میزد توجه نمیکرد..

جویی که بالاخره بعد از یه هفته کاملا گزارش تهیونگ رو تموم کرده بود پرونده رو بست. دستشو زیر چونش گذاشت و بدون اینکه متوجه شه تو فکر فرو رفت. دلش برای تهونگ تنگ شده بود. حتی توی این یه هفته ای که ندیده بودش. حس میکرد بهش عادت کرده.
-باید یه روز برم ببینمش.
آهی کشید و نگاهش رو از صفحه سیاه خاموش کامپیوتر گرفت و بلند شد. باید پرونده رو هم به انبار میبرد و پیش بقیه پوشه ها جاسازش میکرد.
-داری پرونده کیم تهیونگو میبری؟
با شنیدن صدای سرپرست به سمت اتاق نیمه بازی برگشت که سرپرست هونگ از داخل سرش رو بیرون اورده بود.
-اره میبرمش ارشیو. مشکلی پیش اومده؟
-اگه میتونی یه لحظه بیا. یه قسمتی از پروندش تو اتاق من باید باشه که زحمت اونم بکش.
جویی سرشو تکون داد و وارد اتاق سرپرست شد. سرپرست سرگرم گشتن قفسه ای که تو اتاقش بود شد و بعد از پیدا کردن پوشه مورد نظرش بشکنی زد و به دست جویی دادش.
-بیا. اینه. مربوط به یه ماه اولشه که تو بیمارستان بود.
جویی سرشو تکون داد و بعد با کنجکاوی پوشه رو باز کرد. با دیدن عکسایی که به برگه ها منگنه شده بودن اخم ظریفی کرد و با تعجب پلک زد.
بک گراند اتاق سفید بود و وسایل پزشکی توش دیده میشدن ولی به طرز بدی به هم ریخته بود و اما چیزی که عجیب بود تهیونگی بود که وسط اتاق ایستاده بود و دیوار هایی بود که با خون پوشونده شده بود. نوشته های خونی که ناشیانه روی دیوار نوشته شده بودن اما به خاطر کیفیت متوسط عکس ها قابل خوانش نبودن.
جویی با بهت سرشو بالا اورد و رو به سرپرست کرد که پشت میزش نشسته بود و مشغول وارد کردن کدی توی لپ تاپ بود.
-این عکسا مال کِین؟
سرپرست نگاه کوتاهی به عکسایی که جویی جلوش گرفته بود انداخت و بعد دوباره مشغول کار خودش شد.
-مال یه ماهیه که بعد از عمل دراوردن تراشه از مغزش توی بیمارستان بستری بود. بعد این اتفاق فهمیدن حالش خوب نیست و با ما تماس گرفتن.
جویی نگاه دیگه ای به عکس ها و تاریخشون انداخت.
-فیلم های اون روز رو داریم؟
-اره برو اتاق دوربینا میتونی پیداشون کنی.
جویی تشکر کرد و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون رفت. به اتاق نگهبانی رفت و بعد از تقه ای به در وارد شد.
پسری که پشت مانیتور بود با دیدن جویی لبخندی زد و از جاش بلند شد.
-جویی! چه عجب از این ورا!!
جویی ام لبخندی زد و پرونده تو دستش رو به پسر داد.
-فیلم های این روز رو میخوام.. داریشون؟
-حتما! چند لحظه صبر کن.
پسر روشو به سمت مانیتور برگردوند و مشغول گشتن شد. جویی هم روی صندلی کنارش نشست و با کنجکاوی به صفحه خیره شد.
با دیدن اخم های در هم پسر دستشو روی شونش گذاشت.
-چی شده؟ فیلما نیستن؟
-نه.. صبر کن.
کمی دیگه گشت اما باز هم تنها پوشه هایی که رو صفحه باز میشدن کاملا سفید و خالی بودن. پسر به پشتی صندلیش تکیه داد.
-خیلی عجیبه.. پاک شدن.
جویی هم اخم کرد. درست درنمیومد. ارشیو کلینیک همیشه همه چیزو نگه میداشت!
-چطور ممکنه! هیچکس حق نداره فیلم های مربوط به پرونده هارو پاک کنه!
-نمیدونم.. احتمالا ویروسی چیزیه.. میتونم فیلمو بایگانی کنم ولی طول میکشه.
جویی لباشو اویزون کرد. حس فوضولیش شدیدا تحریک شده بود.
-ولی میتونی یه کاری کنی.
با شنیدن صدای پسر نگهبان بهش نگاه کرد.
-اگه بری بیمارستان.. اونا باید فیلمو داشته باشن.. البته مطمئن نیستم نگهش داشته باشن چون مربوط به پارساله اما امتحانش ضرری نداره.
جویی با جرقه ای که تو ذهنش خورد لبخند زد و از جا پرید.
-ممنونم از کمکت من دیگه میرم!
و قبل از اینکه منتظر جوابی بمونه از اتاق بیرون دوید.
سریع لباساشو عوض کرد و از کلینیک خارج شد. امروز کار خاصی نداشتن و داوطلبانه و به خاطر پر شدن بیشتر سابقه کاریش اونجا بود و رفتنش مشکلی نداشت.
تاکسی ای گرفت و یک ربعی تو راه بود و بعد جلوی بیمارستان مورد نظرش از ماشین پیاده شد. به ساختمون بلند و مجهز روبروش چشم دوخت و واردش شد.
به دور و اطراف نگاهی کرد و به میز اطلاعات رفت و کارت تخصصی کلینیک رو که برای دسترسی راحتتر از سرپرست گرفته بود روی میز گذاشت.
-سلام از کلینیک زندان اومدم.. یه سری از فیلمای اتاق یکی از بیمار هارو میخواستم.
دختر پشت میز نگاهی به کارت انداخت و لبخند زد و از جاش بلند شد.
-دنبالم بیایید.
جلوتر از جویی راه افتاد و به سمت اتاق دوربین ها راهنماییش کرد.
جویی وارد اتاق شد و مرد نسبتا پیری که پشت مانیتور نشسته بود با خوشرویی ازش استقبال کرد.
-چه کمکی میتونم بهت بکنم دخترم؟
جویی برگه ی توی کیفش رو بیرون اورد و تاریخش رو خوند.
-هوم.. فیلم های اتاق نوزده به اسم کیم تهیونگ.. مربوط به تاریخ سی فوریه.
مرد سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد و بعد از گشتن توی بعضی از فولدر ها بالاخره فیلم رو پیدا کرد و از روی صندلی بلند شد.
-همینه. من برمیگردم شما راحت باش.
جویی با قدردانی تشکر کرد و بعد از رفتن مرد روی صندلی نشست. نفس عمیقی کشید و فیلم رو پلی کرد.
اتاق سفید بیمارستان درست مثل عکسا به هم ریخته بود. گلدون کنار تخت شکسته شده بود و گل های داخلش روی زمین پر پر شده بودن. تیکه ای شیشه توی دستای تهیونگ خودنمایی میکرد و از مچ دست زخمیش هنوز هم روی زمین خون میچکید. لباس سفید بیمارستانش هم با خون پوشیده بود.
نوشته های روی دیوار حالا واضح تر بودن.
-ازم چی میخوایـــــــــی؟؟؟؟! چرا ولم نمیکنیــــــی؟!
صدای فریاد تهیونگ توی هدفون پیچید و باعث شد تا جویی کمی از جا بپره و هدفون رو از گوشش دور کنه.
فیلم رو استپ کرد و روی نوشته ها زوم کرد.
ازم چی میخوای؟
کابوسامو تموم کن!
میکشتمت هیولا!
تو .. کی هستی؟
جویی چشمشو از نوشته های خونی گرفت و دوباره فیلم رو پلی کرد. تهیونگ هنوز هم ایستاده بود اما ناگهان زد زیر گریه و روی زانوهاش روی شیشه خورده های کف اتاق افتاد.
سرشو بین دستاش گرفت و محکم فشارش داد.
-از سرم برو بیرون... اینقدر حرف نزن... من هیچی نمیدونم.. من هیچی نمیخوام... نمیخوام صداتو بشنوم... خفه شـــــــو!!!
ناگهان با چشمای به خون نشسته به سمت دوربین امنیتی برگشت و با یه دست پایه ی میز کوچیک کنارش رو گرفت و به سمت دوربین پرتش کرد.
صفحه سیاه شد و جویی با ترس عقب رفت و هدفون رو از روی گوشش برداشت. این ویدیو از فیلم ترسناک هم بدتر بود!
با ورود نگهبان به اتاق جویی هم بلند شد و کیفشو برداشت.
-چیزی که میخواستیو پیدا کردی؟
-بله ممنون. دیگه میرم.
و به سرعت از اتاق بیرون رفت. بدجوری تو فکر بود. پرونده های تهیونگ مشکوک بودن. حتی رفتار های خودش هم توی ماه اخر عجیب بود. کیم تهیونگ کلا سر تا پا عجیب بود و مسائلی وجود داشت که جویی هیچ جوره نمیتونست باهاشون کنار بیاد و درکشون کنه.
اینقدر حواسش پرت بود که حتی متوجه نشد کی از بیمارستان خارج شد.
-هیچی درست درنمیاد!!
با کلافگی موهاشو بهم ریخت و چشماشو بست که ناگهان به چیز محکمی برخورد کرد و با درد قدمی عقب رفت.
-چی درست درنمیاد.. دکتر؟!
جویی با شنیدن اون صدا با بهت سرشو بالا اورد و به تهیونگ که با لبخند محوی بهش خیره بود نگاه کرد.

ꪶ Psycho ꫂWhere stories live. Discover now