Vote 🌟
.
.
.
.
.
Thanxروی صندلی چرخدارم جلوی گاز منتظر بودم غذایی که گذاشتم بپذه
چیزی نمونده بود که درست بشه پس همونجا منتظر موندم تا زیرشو خاموش کنم و بذارمش روی میز
اما ذهنم اصلا به غذا توجه نمیکرد
چیزی ذهنم تمام مدت در گیر کرده بود اتفاقی بود که دیشب افتادیعنی این مزه که هنوز روی لبامه واقعیه!
چطور ممکنه!
یعنی ممکنه بازم ازم بخواد این کارو براش بکنم ?با شنیدن صدای در قابلمه از خیالاتم بیرون اومدم و سریع قابلمه رو از رو گاز برداشتم
سوپ خیلی غلیظ شده بود
من لعنتی چه مرگم شده باید زودتر خاموشش میکردمخواستم بچرخم که یکی از دسته های قابلمه از دستم جدا شد و قابلمه افتاد کف زمین
تپش قلبم از این بیشتر نمیشد
اگه بفهمه منو میکشه ,بازم کتکم میزنه
نه نه نهخودمو رو زمین انداختم و سعی کردم با دستم محتویات داغ قابلمه رو برگردونم سر جاش
اونقدر استرس داشتم که اصلا متوجه نشدم هری کنارم نشستسریع دستمو گرفت و سمت شیر آب برد
:داری چیکار میکنی!پلکامو محکم رو هم گذاشتم و منتظر شدم تا منو بزنه
ولیاستین لباسمو بالا زد و دستمو زیر شیر آب سرد برد
:ببین چه بلایی سر پوستت اوردی , قرمز شده ... اصلا متوجه شدی چقدر اون غذا داغه!
بدون اینکه به صورتم نگاه کنه با نگرانی به پوست دستم که زیر اب بود خیره شده بود
نگران !
اصلا نمیشه باورش کردبعد چند لحظه رفتنش ,برگشت و جعبه کمک های اولیه رو روی میز گذاشت
نگاهی بهم انداخت و یه چیزی شبیه کرم روی دستم کشید و بعد روش یه محافظ گذاشتبهش نگاه کردم
بهم لبخند زد و لپمو کشید:چقد بامزه شدی
اره جای ضربه ی دیروزش باد کرده بود و حالا یه طرف صورتم بالا اومده بود
انگشتشو اروم روش کشید و بعد لباشو روی لبام گذاشت
منو بوسید و سریع ازم فاصله گرفت و بعد یه طرف صورتشو باد کردو با انگشت بهش اشاره کرد که
حالا شبیه هم شدیمبهش لبخند زدم ولی مطمئن نبودم , گاهی فکر میکنم اون یه همزاد داره
یکی که منو دوس داره و میخواد ازم مراقبت کنهاما مراقبت از چی! یا از کی ? اون یکی همزادش !
گاهی با این رفتار های خوبش استرس میگیرم
اما
باید منصف باشم
اون هرروز منو به حموم میبره
لباس های تمیز تنم میکنه