Unfortunately the voice in my head is much stronger than I am.اون صدایی که دائم توی مغزمه
متاسفانه زورش از من بیشتره!🌟Vote 🌟
.
🌟
.
🌟
.
🌟
.
🌟
.
🌟توی خواب عمیقم تمام لحظه های عجیبی که با هری داشتم تیکه و پاره پخش میشد
جالب بود که من مثل شخص سوم خودمو با اون میدیدم
شاید یه دنیایی وجود داره که تصاویر مارو ضبط میکنه و روح هر وقت دلش برای اونا تنگ میشه میتونه بره و اونا رو ببینه!غذا پختنش , بوسیدنش , مراقبت کردنش ,
اون حتی از کنارم رد میشد پیشونیمو میبوسید و بعد به بقیه ی کارا میرسیداینا واقعیت های بود که این یه هفته برام اتفاق افتاده بود
اما وقتی فقط یه ثانیه تصور جنازه هایی که توی اون انباری تیکه تیکه شدن رو بیاد میارم خوابم تبدیل به کابوس میشه:کدوم کافی شاپ?
صدای هری بود دلم نمیخواست بفهمه بیدار شدم
بطرز احمقانه ای سرمو رو میز اشپزخونه گذاشته بودم و خوابم برده بود و حالا میتونستم تلفی حرف زدن اونو بشنوم:باشه پس من میام اونجا
صدای قدمهاش به من نزدیک و نزدیک تر میشد
:هی مفت خور !
اون همیشه منو با این اسم صدا میکنه , گاهی با یه لبخند مهربون , من هیچ وقت از این کلمه ناراحت نمیشم اون اصلا منظوری نداره
چیزی که منو میترسونهکاراییه که اون میتونه بکنه
روی پنجه ی پاش نشست و سرشو کج کرد تا صورت منو ببینه
:اوهوع , خودتو به خواب زدی? واو ...
چشمامو باز کردم و نگاهش کردم ,در هر صورت من خواب بودم ...مگه نه?
:ببخشید که بیدارت کردم , باید برم بیرون
دستشو کنار موهام کشید و اونارو از جلو چشمام کنار زد
:بنظرت میتونی بری تو انباری?
انباری! بازم اونجا ...
:خب فکر کنم اونجا مرطوب و گرفته اس ...باشه میتونی همینجا بمونی
موهامو پشت گوشم داد و شقیقه امو بوسید
بعد کنار گوشم زمزمه کرد:هفت برمیگردم ,مراقب خونه باش و ...... از خط رد نشو عزیزم
صورتشو ازم دور کرد و لبخندی زد
از جاش بلند شد و سمت دررفت..............
بارون شدیدی میومد پس هری سمت سبد چتر رفت تا اونو از داخلش برداره ولی نگاهی به پشت سرش کرد , ولی لویی رو نتونست ببینه