-مقدمه-
نگاهم رو از لب هاش میگیرم و سعی میکنم کلمه هایی رو که از بین اون توت فرنگی های صورتی به سمت کالینز پرتاب میکنه رو تشخیص بدم.
رژ لب که نزده بود...زده بود؟!
نمیدونم ولی اگه زده باشه،من به خاطرش تمامِ رژ لب های دنیا رو میخرم و تقدیمش میکنم تا چال های عمیق روی گونه هاش رو به رخم بکشه.اگرم نزده باشه...فرقی نمیکنه.
در هر صورت اون لب ها خیره کنندن!
ولی نه به اندازه ی چشم هاش.-آقای تاملینسون،گوش میدی استایلز داره چی میگه؟
گوش میدم؟داری باهام شوخی میکنی؟
هری جلوی من وایساده،قدش از من بلندتره،لب هاش صورتی ان و باعث میشن به این فکر بیفتم که اون هارو با رژ لب پوشونده و چشم هاش خیره کنندن!هری باعث میشه چشم های من صد برابر تیز تر از حالت عادیشون بشن و در عین حال گوش هامو در مقابل صداهای اطراف کر میکنه.
پس نه!
من گوش نمیدم که هری داره برای این کنفرانس مزخرف دونفره ی درس آقای کالینز چی میگه.وقتی میفهمم تو دیگه رو به روم نیستی، صدای مغزم خاموش میشه.
- تاملینسون امروز چه مرگته؟ برو بشین سر جات!
یک ساعت و نیم بعد بالاخره این کلاس طاقت فرسا تموم میشه و من میرم خونه.
روز شمارم رو از روی میز بر میدارم و نگاهش میکنم.٢٨ سپتامبر
خط خورد.
YOU ARE READING
Calendar! |L.S|
Fanfictionجایی که لویی به طور یواشکی، عاشق یکی از هم کلاسی هاشه. و از روزی که اون رو برای اولین بار دیده، روز های سپری شده ی روی روزشمارش رو با خودکار سبز رنگ خط میزنه. ______ -دوستت دارم لو. آوای خارج شدن این سه تا کلمه از بین بوسیدنی ترین عضو صورتت، باعث...