با امروز میشه بیست و نُه روز که از اولین دیدارمون میگذره.هریِ عزیزم...هر دقیقه در طول ورود تو به زندگی حقیرانه ی من،این فیلم بیست و هشت قسمتی رو بار ها مرور کردم.
داستان فیلم درباره ی یه پسر چشم آبیه که عاشق چشم های سبز یه پسر دیگه میشه.
آشنا نیست؟
من لویی ام و تو هری. چشم های من آبی ان و چشم های تو سبز.
من عاشقتم و تو...هوا چقدر سرده مگه نه؟
لرزش بدنت حتی از اینجا هم مشخصه!
چرا یه چیز گرم نپوشیدی؟
چرا سلامتیت رو اولویتت قرار نمیدی؟
نمیترسی سرما بخوری؟
زیبا، من حاضرم به خاطر تو، مادر طبیعت و باد های سردش رو زیر سوال ببرم.هریِ عزیز،
اگه سردته میتونم کُتم رو بهت قرض بدم و بعد تو باید اون رو بهم پس بدی.
شاید پس گرفتن اون کُت از تو خودخواهانه به نظر برسه ولی من قراره هر روز اون رو توی آغوشم فشار بدم و بوی عطرت رو استشمام کنم.اگر کت رو از من قبول نمیکنی،من میتونم آغوشم رو به طور کامل به تو هدیه کنم.
چیز چندان مؤثری نیست، اما بی فایده هم نیست.قدم اول، قدم دوم و حالا قدم سوم رو به سمتت بر میدارم و فکر کنم فقط به اندازه ی پنج قدم با همدیگه فاصله داریم.
اوه...اون دوستته؟همونی که چند لحظه پیش کُتش رو تنت کرد و حالا داره پشت پلک های یخ زدت رو میبوسه....
همون پسر مو مشکی رو میگم که جای من رو توی آغوشت پر کرده.
البته اون آغوش هیچوقت خونه ی من نبوده.حالا،
من یک قدم بیشتر از دو قدم از تو دور میشم و به خونه ی اول بر میگردم: "دور موندن و از دور تماشا کردنِ تو!"روز شمار کوچیکم رو از جیب داخلیِ کتم خارج میکنم.
٢٩ سپتامبر
خط خورد.
CZYTASZ
Calendar! |L.S|
Fanfictionجایی که لویی به طور یواشکی، عاشق یکی از هم کلاسی هاشه. و از روزی که اون رو برای اولین بار دیده، روز های سپری شده ی روی روزشمارش رو با خودکار سبز رنگ خط میزنه. ______ -دوستت دارم لو. آوای خارج شدن این سه تا کلمه از بین بوسیدنی ترین عضو صورتت، باعث...