زندگی افتضاحه،باور کن هست!
ولی این باعث نمیشه آسیب ببینم.
چیزی که داره به من آسیب میزنه حرف هایی هستن که دارن بین دانش جو ها دست به دست میچرخن و حالا گوش های من دارن شنیدنِ یه سری مزخرف رو تحمل میکنن.
مزخرف هایی دربارهی معشوقه ی پسر چشم آبی.-باور کن راست میگم رفیق،اونطوری که از جرالد شنیدم اندامش عالیه.
من ندیدمشون ولی میتونم تصور کنم وقتی جِی داشت لختش میکرد چقد هورنی شده بود.
پسر، همه ی ما میدونیم باسنِ استایلز توی اون جین های تنـ...و نایل بالاخره خفه میشه.
البته اگه برخورد مستقیم دست مشت شده ی من با صورتش رو نادیده بگیریم.به هرحال، تنها چیزی که توی این لحظات اهمیت داره، دیدن تواِه!
من میخوام چشمهای سبزتو ببینم و بفهمم که این حرف ها به گوشِت نرسیدن.
تنها چیزی که اهمیت داره اینه که دوباره حفره های عمیق وسط گونه های شیرینت رو ببینم و یادم بمونه توی وصیت نامم بنویسم:
من رو توی عمیق ترین قبر دنیا دفن کنید. مابینِ عضله های فلج گونه های هری ادوارد استایلز.هری، تو میدونی چند نفر توی گودیِ چال هات برای خودشون قبر رزرو کردن؟ میشه لطفا من اولین نفری باشم که توی وصیت نامش این حرف ها رو مینویسه؟
و تو دوباره اینجایی.
و تمام صداهای این دور و اطراف به احترام چشم های اشک آلودت سکوت میکنن.
و یا شاید دوباره من رو کَر کردی.ولی الان تنها چیزی که اهمیت داره تویی،
نه کسایی که اسم تو از زبون هاشون نمیفته و حرف های کثیفی رو از دهن های لجنیشون دربارهی فرشته ی معصوم من خارج میکنن.پس قلب من یه چاقو توی مغزم فرو میکنه و سرش فریاد میزنه:
احمق! منتظر چی هستی؟ هری اونجاست و بی دفاع تر از هر موقع دیگه ای به نظر میرسه.اینجاست که من عقل و منطق رو دور میزنم و به حرف های مغزم بی توجهی نشون میدم.
و این دوباره قلبمه که به مغزم دستور میده تا به پاهام فرمان بده به سمت تو بدَوَن.و تو دوباره اینجایی.
اما جایی نزدیک تر، گرم تر، صمیمانه تر و امن تر
جایی شاید در آغوش من.
و با وجود جثه ی بزرگترت، بین بازوهام در حال حل شدنی.در هر حال من فقط میتونم موهای زیبات رو با بند انگشت هام به بازی بگیرم،
درست مثل رؤیا هام.
حالا دلم میخواد بپرسم جنس موهات از چیه هری؟ ابریشم؟!
اما تو ناتوان تر از اونی هستی که به سوال مسخره ی من عکس العملی نشون بدی.
پس من چیز هایی رو از اعماق قلبم به زبون میارم که فکر میکنم به شنیدنشون نیاز داری.-گونه شیرین...
اونا برای به زبون آوردن این حرف ها زیادی بی رحمن و تو معصوم تر و بی گناه تر از اونی هستی که این ها رو بشنوی.
قرار نیست سرزنشت کنم اگه واقعا میخواستی با جرالد رابطه داشته باشی، ولی ماها همیشه آدم های اشتباهی رو انتخاب میکنیم.
اینطور نیست؟...تنها واکنشی که از طرف تو دریافت میکنم،
شکستن بغضت و مچاله شدن سر آستین های پیراهن دکمه دارم میونِ دست های نیرومندته.
و تو در مقابل، محکم ترین و امن ترین آغوش دنیا رو از من دریافت میکنی.فکر میکنم باید این روز رو به عنوان شاد ترین و در عین حال غمگین ترین روز در طول زندگیم روی روز شمارم علامت گذاری کنم.
١ اکتبر
توی ذهنم خط خورد.
ESTÁS LEYENDO
Calendar! |L.S|
Fanficجایی که لویی به طور یواشکی، عاشق یکی از هم کلاسی هاشه. و از روزی که اون رو برای اولین بار دیده، روز های سپری شده ی روی روزشمارش رو با خودکار سبز رنگ خط میزنه. ______ -دوستت دارم لو. آوای خارج شدن این سه تا کلمه از بین بوسیدنی ترین عضو صورتت، باعث...