ولکام بک آیدا
دلم برای تو و ترجمه هات تنگ شده بود...
AidaStylinson
__________________11 minutes "yungblud & halsey" 🎵
عزیزم،عاشق تو بودن مثل راه رفتن روی یه تختِ پر از میخه.
و من این رو زمانی فهمیدم که توی پارتیِ زین، همون پسر مو مشکی که همیشه همراهته، من رو به عنوان دوستت به همه معرفی کردی.اما من اونجایی به هزار قسمت مساوی تقسیم شدم که نگاهم به نگاهِ جادوییت تلاقی کرد و زین رو در حالی دیدم که داره گونه هات رو، گونه های شیرینت رو بین دست های زمختش فشار میده و چیزی نمونده تا لب هاتون به هم متصل بشن.
و الان، من توی یه دنیای اسلوموشن به تماشای شما پرداختم و سعی دارم چشم های لعنتیم رو با کور کردنشون تهدید کنم تا به سرشون نزنه وقتی هنوز هم نگاهت روی منه،با باریدن من رو رسوا کنن.
اما کِی کسی به حرف های من توجه کرده تا چشم هام از اون شخص الگو بگیرن؟
پس اشک هام روی گونه های استخونیم سقوط میکنن و من درحالی که سعی میکنم یه احمقِ عاشق به نظر نرسم، صحنه رو ترک میکنم تا تویی که به لب های زین تشنه ای به آسودگی سیراب بشی.حالا، هوا خیلی سرده عزیزِ من.
تو آب و هوا رو عوض میکنی هری، مطمئنی خدا نیستی؟ اوه... البته که هستی.
تو معبودِ منی عسلم. تو شکنجه گر و درمان گر عشقی هری.دمای بیرون، از داخل خونه سردتره و من کُتم رو روی دسته ی کاناپه جا گذاشتم.
اما اشک هام به اندازه ی کافی گرم هستن.
یکدفعه من به این نتیجه میرسم که تو سهم کس دیگه ای هستی هری!
و من باید فکر کردن درباره ی تورو تموم کنم.-صبر کن. صبر کن!
من برای تو تا آخر دنیا هم صبر میکنم هری، متوقف کردن قدم هام که خواسته ی زیادی نیست.
برمیگردم و به تو که در حال نفس نفس زدنی نگاه میکنم.
شیرینِ من، چرا ریه هات رو با دوییدن به دنبال یک شخص بی اهمیت خسته میکنی؟لب هات بوسیدنی تر از هرموقع دیگه ای به نظر میرسن.
مغزم به قلبم نهیب میزنه:
خفه شو. اون لب ها متعلق به کس دیگه ای ان!
و من در آخر نگاهم رو به سختی از اون گیلاس های سرخ و وسوسه انگیز به سمت تیله های سبز رنگت سوق میدم.-زین رو تنها گذاشتی؟
لرزش صدام خیلی محسوس بود؟ لعنت به من!-آره فکر کنم؟... به هرحال حالت خوبه؟ چرا گریه میکنی؟
با خودم فکر میکنم حتما باید اون گوه خالص رو به زبون می اوردی؟ من عجب احمقی هستم. حتما ضعفم رو در مقابل خودت دوست داری...
اصلا چی دارم میگم برای خودم؟
تو حتی نمیتونی فکرشو بکنی توی دل بی صاحب من چی میگذره اونوقت ازت انتظار دارم که بدونی در مقابل تو ضعیفم و در عین حال من رو قوی میکنی؟
احمق!
YOU ARE READING
Calendar! |L.S|
Fanfictionجایی که لویی به طور یواشکی، عاشق یکی از هم کلاسی هاشه. و از روزی که اون رو برای اولین بار دیده، روز های سپری شده ی روی روزشمارش رو با خودکار سبز رنگ خط میزنه. ______ -دوستت دارم لو. آوای خارج شدن این سه تا کلمه از بین بوسیدنی ترین عضو صورتت، باعث...