Part 1

309 55 7
                                    


──────✧◈✦◈✧──────

پشت میزش نشسته بود و نسخه قبلی مریض هارو چک میکرد. آروم عینک فریم نازکشو از روی چشمش برداشت و روی میز گذاشت!
نگاهی به ساعت انداخت، 2:30دقیقه رو نشون میداد. کلافه پوفی کشید و تا اومد دوباره کارشو شروع کنه، صدای مضطرب پرستار بلند شد:
-دکتر بیون؟
نیازی نبود بپرسه چی شده. بی هیچ حرفی از پشت میز بلند شد و از توی ترالی، یک جفت دستکش لاتکس برداشت. دستش کرد و رفت بالای سر مریض!
بیمار یه پسر جوون بود. تقریبا 24 ساله! حین معاینه، بدونه اینکه به پرستار نگاه کنه پرسید:
-چی خورده؟

پرستار بی هیچ حسی به بیمار نگاه کرد. اینقدر مورد های خودکشی دیده بود که انگار وقتی برای ابراز تاسف نداشت و فقط باید کارش رو انجام میداد. شاید هم یه نقاب بود برای پوشاندن دردهای قلبش:
- معلوم نیست اما علائمش مال قرصه!

بکهیون که اسم قرص رو شنید، چند لحظه دست از کار کشید و به مرد همراه پسر نگاه کرد که با استرس ایستاده بود گوشه ی اورژانس مسمومیت!
روبه مرد پرسید:
-میدونی چی خورده؟ چندتا خورده؟

مرد بی هیچ حرفی، به نشانه ی ندانستن، سرش رو به چپ و راست تکان داد! پرستار ضربان قلب و سطح اکسیژن پسر رو اندازه گرفت و با قیچی پیراهنی که تنش بود رو پاره کرد.
زخم کهنه و گوشت آورده، از مرکز قفسه سینه تا پایین نافش رو خط انداخته بود. بدنش زخم های زیادی داشت که رد چاقو و تیغه بودن.
روی قفسه ی سینش، جمله ای به زبان چینی خالکوبی شده بود!

از پشت گردن تا روی سیبک گلوش، مورب بریده شده بود و زخم تازه، خون پس میداد و این دلیلی بود که پرستار، پیراهن پسر رو پاره کنه.
بکهیون با عجله بالای سر پسر رفت. با دستش ممتد به سینه ی پسر جوون ضربه میزد و شونه هاشو تکان میداد. باید کمی به هوش میشد:
-آقا... آقا... چی خوردی؟ متادون مصرف کردی؟ یا قرص خواب؟

پسر هیچ علائمی نداشت. چشماش بسته و دهنش باز بود و قفسه سینش به سرعت بالا و پایین میرفت.
پرستار رو به دکتر پرسید:
-نکنه المینیوم فسفید خورده!!

پزشک جوون سرش رو به نشانه ی منفی تکون داد:
-اگه المینیوم فسفید بود، الان از درد به خودش میپیچید! کسی که با المینیوم فسفید خودکشی میکنه، محاله بشه نجاتش داد و تا لحظه ای که بمیره درد میکشه. گاز قرص که توی معده ازاد بشه، درحالت هوشیاری مریض، دونه دونه اعضای بدنش از کار میوفته و درد میکشه! انگار اسید خورده باشه. میبینی که، این مریض علائمش رو نداره.

پرستار بااینکه سالها با مریض های بخش مسمومیت سروکله زده بود، اما هربار شنیدن علائم خودکشی با المینیوم فسفید، بدنش رو میلرزوند.
بیون همچنان سخت مشغول رسیدگی به مریض بود و تلاش میکرد حتی برای یک لحظه هم شده هوشیارش کنه تا بگه چی خورده!
-آقا... باتوئم... چشماتو باز کن... چندتا خوردی؟
هیچ عکس العملی نداشت.

3 AM - CHANBAEKWhere stories live. Discover now