د.ا.ن جک
با سر و صدای زیادی که از بیرون چادر میاومد از خواب بیدار شدم . این سربازا هنوز یاد نگرفتند عین ادم صبحونشون رو بخورنددستم رو توی کاسه ی پراز ابی که بغل تختم بود کردم و به صورتم اب زدم
لباسام رو پوشیدم و بعد از بستن بند چکمه هام از چادر بیرون زدم
چند قدم اون ور تر سرباز هایی بودن که طبق معمول سر یه نون اضافه تر با هم دعوا می کردند
ناز پرورده های بیلیاقتاما یه چیزی توجهام رو جلب کرد
یک نفر از اون ۱۲ سرباز گوشه ای روی یک تکه سنگ نشسته بود و با ارامش نونش رو می خورد
چشمام رو ریز کردم و سعی کردم که بشناسمش
چهره اش خیلی آشنا بود
احتمالا توی جنگ های قبلی دیدمشبیخیال اون شدم و جلوتر رفتم تا سرباز ها رو از هم جدا کنم
- چه تونه ؟ مثل کفتر ها دارید سر یه تیکه نون با هم دعوا می کنید ؟ خیر سرتون شما ها باید در شرایط جنگ تحمل کنید و قوی بمونید . اون نون رو بده به من !
سربازی که نون توی دستاش بود اون رو به سمت من گرفت
نون رو از دست هاش گرفتم و توی پارچه ای که همراهم بود گذاشتم- ما باید یاد بگیریم که غذا مون رو ذخیره کنیم . این ذخیره روز اول . فردا باید یکی هم به تعداد امروز اضافه کنید یعنی دو نون ذخیره کنید . پس فردا سه و بعدش هم چهار . یک سرباز فرانسوی باید با این شرایط سخت هم کنار بیاد و گرنه مایه ننگ کشوره . پس فکر میکنم تنها فرانسوی بین شما ها اون باشه
و به سمت سربازی که روی تکه سنگ نشسته بود اشاره کردم
همه چشم ها به سمتش چرخید . چند لحظه ای سکوت بود تا صدای زمزمه ها بلند شد . زمزمه هایی که فقط یک جمله رو تکرار می کردند
اون کیه ؟
......
د.ا.ن زین
چیزی تا مرگ ندارم . خدمتکار ها همه جا رو گشتند ولی هیچ کس خبری از هری نداره . لیام از صبح بی وقفه دویده و نایل هم بی وقفه در حال گریه کردنه .
یکبار دیگه به نامه ی توی دستم نگاه میکنم" سلام
می دونم که احتمالا خیلی از اینکه بی خبر گذاشتم رفتم ناراحت شدید ولی من مجبور بودم .
لطفا دنبالم نگردید من دارم کار درست رو انجام می دم
به زودی خبرم به دستتون می رسه یا خوب یا بد
اگه هم اتفاقی برام افتاد به نایل بگید که من و لویی دوستش داریم و همیشه مواظبشهستیم
هری ".......
دا.ن لویی
بعضی وقت ها ادماخسته می شن
با خودشون تصمیم می گیرن که از همه چی دست بکشن
تصمیم می گیرن خودشون رو به ارامش برسونند
اونا فقط میخوان که همه چیرو برای خودشون و دیگران راحت کنندخب
منم یه ادمم
پساشکالی نداره اگهمنم بخوام از همه چی دست بکشم
هری ، لیام ، زین!
اونافکرمیکنند که من مردم
پس اینکارمن هیچ تاثیری توشون نمی زارهتنها کسی که اذیت می شه خودمم
اونم نه خیلی
به اندازه ی یه بریدگی عمیق
نه بیشترمصمم تر از قبل دستم رو روی خورده شیشه ای که روی زمینافتاده بود میکشم
به پوستم نزدیکش میکنم
اون خیلی سرده
کمی فشار می دماین بازی قرارا به کجا کشیده بشه ؟
.......
ببینید کی اومده
خیلی برای این پارت هیجان دارم
هری اخه من چیبه تو بگم ؟
بچه رو ول کردی به امان کی گذاشتی رفتی ؟
لویی بیچاره ام😪
جکم کهفرانسوی از اب در اومد
یادم هست هنوز نایلو نگفتم اخه باهاش کار دارم
و اینکه
بعله
خیلی ممنون از همه کسایی که میخونند و ووت و کامنت می زارن
خیلی خیلی همتون رو دوست دارم
امیدوارم که از این پارتم خوشتون اومده باشه
♡ H
YOU ARE READING
World War I
Historical Fictionسرش را نزدیک می برد و پیشانی اش را می بوسد نمی داند چرا نمی تواند فریاد هایی در سرش را خاموش کند فریاد هایی که می گویند : این اخرین دیدار است #66 louistomlinson #45 harrystyles #54 liampayn