-four-

1.1K 184 30
                                    


سهون: تا پنج دقیقه دیگه رسیدم.

سریع لباس پوشیدم و ماسکمو از روی میز برداشتم.
قرار شد که بریم کلاب‌خصوصی. بهش گفته بودم چقدر روز بدی داشتم و نیاز داشتم تا همه چیزو فراموش کنم.
از اینکه سوال پیچم نکرد ازش ممنون بودم.

خودمو توی آیینه چک کردم. کیفمو برداشتم و سریع از اتاقم خارج شدم.

ساعت دو صبح بود و مطمعنا همه الان خواب بودند. البته به جز جیسو که همیشه تا دیروقت مشغول بازی کردن گیم بود. اما خیالم راحت بود که هدفون میذاره.

در اتاقمو خیلی آروم بستم و برگشتم که برم.

"کجا داری میری؟"

با شنیدن صدا از پشت سرم از ترس پریدم و نفسمو تو سینم حبس کردم.
آروم برگشتم به سمتش.
با دیدن جنی خیالم راحت شد و نفسمو آروم بیرون دادم.
پشتشو به دیوار تکیه داده بود و لیوان آب توی دستش بود.

"آخ خیالم راحت شد که تویی"
زمزمه کردم.

از این حرفم خوشش نیومده بود. سرشو برگردوند و لیوانی که تو دستش بودو گذاشت روی میز کنارش.
دوباره رو کرد به طرفم و گفت:
"چرا خوب شد که منم؟"

ابرومو بردم بالا و دستامو تو هم قفل کردم و به سینم تکیه دادم.

"از اونجایی که من رازتورو نگه داشتم پس بهتره که تو هم از این موضوع یک کلمه هم حرفی نزنی"

"آهان چقدرم که تو آدم رازداری هستی اون طرز رفتارت موقع ناهار چی بود؟"

عصبی پرسید و به دنبال من که به سمت در می‌رفتم افتاده بود.

شونه‌هامو براش تکون دادم و خم شدم تا کفش‌هامو بپوشم. نه میخواستم باهاش حرفی بزنم نه نگاهی بهش بندازم.

"الانم مثلا داری نادیدم میگیری آره؟"

سرمو بالا گرفتم و نگاه خشکی بهش انداختم.
"نادیده که نه، فقط سعی میکنم هرچقد میتونم ازت دور باشم"

اخمی کرد و با ناباوری بهم خیره شد.

"چرا داری همه چیزو انقدر بزرگش میکنی؟اگه جیسو یا چهیونگ جای تو مچمو میگرفتن انقد اذیتم نمیکردن"
عصبی رو بهم زمزمه کرد.

چشمامو ریز کردم و پوزخندی بهش زدم.

"اگه اینجوریه پس چرا نمیری رک و پوس کنده همه چیزو بهشون بگی و این بازیو تمومش بکنی؟"

You liedWhere stories live. Discover now