-Fourteen-

1.2K 154 189
                                    


نفسمو بلند بیرون دادم و در اتاقمو پشت سرم بستم. تمرینای دنسمون خیلی خسته کننده بودن و می‌خواستم دوشی بگیرم و لباسمو با لباس راحتیام عوض کنم که..

تف تو این زندگی،

حتما یکی باید بیاد و این در کوفتیو بزنه و یه استراحت کوفتیو حروم آدم کنن.

هوفیی کشیدم و درو باز کردم.

واسه‌ی چندمین بار امروز چشم‌هام داشتند از شدت تعجب از حدقه درمیومدن و حالا به جنی که نمی‌شد از قیافش تشخیص داد که چه حالی داشت زل زده بودم.

سرمو آروم خم کردم.

"عاام سلام؟ جن اینجا چی میخوا.."

"دوتا سوال ازت دارم مانوبان و راستشو بهم بگو لطفا"

خیلی جدی ازم پرسید و حرفمو با اون نگاه جدی و تیزش قطع کرد.

بهش یک دقیقه زل زدم و آروم از روی استرس زیرلب خندیدم و سرمو براش تکون دادم.

"باشه؟.."

گفتم و بهش اشاره کردم که ادامه بده.

"تو و سهون باهم قرار میزارین؟"

با قیافه سرد و جدی ازم پرسید.

ابروهامو درهم کشیدم و بیشتر از قبل گیج شدم.

"نه"

ریلکس و خونسرد بهش جواب دادم.

جنی قبل از اینکه حرفی بزنه نفسشو بیرون داد.

"ببینم تو و چهیونگ باهم قرار میزارین؟"

خندیدم و سریع سرمو براش تکون دادم.

"بازم نه، جنی این سوالا چیه داری می‌پرسی؟"

نفسشو با راحت شدن خیالش بیرون داد.

"با من قرار بزار"

با اعتماد بنفس ازم خواست.

وایسا

چی؟

واسه‌ی یک لحظه با دهن خشک شده از تعجب بهش زل زدم و داشتم چیزی که شنیده بودم رو توی ذهنم تحلیل میکردم..

وایسا ببینم

نه وایسا

چی؟؟

چند بار پشت سر هم پلک زدم و قلبم محکم و دیوونه وار توی سینم میکوبید.

ببینم اون همین الان از من خواست که باهاش قرار بزارم؟

You liedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang