-Seven-

1.2K 169 27
                                    


شاید فکر کنید چون خودم دخترم پس راحت میتونم بفهمم چی توی ذهن دخترا میگذره، ولی الان که فکرشو میکنم میبینم بیشتر شبیه پسرای تینیج هیفده سالم.
چون،
از دیشب تا الان جنی نادیدم گرفته بود و حتی نمیدونستم دلیلش چی بود.
شاید به خاطر اتفاقی که بینمون افتاده بود و باعث شدم احساس معذبی داشته باشه و همین دلیل نادیده گرفتنش بود.

و این دلیلی بود که باعث میشد وقتی به اعتراف احساس واقعیم بهش فکر میکنم ترس کل وجودمو بگیره.

ولی خب چیز خاصی که بینمون اتفاق نیفتاده بود؟ دلیل رفتارشو درک نمی‌کردم.

موقع تمرین دنس خیلی تلاش می‌کردم توجهشو جلب کنم ولی هر موقع که متوجهم میشد سریع خودشو به ندیدن میزد.
خیلی خسته بودم. رفتم و کنار برندون نشستم و مشغول تنظیم آهنگ و بند گروه بود.

نگاهی اطراف انداختم و جنی رو با جیسو دیدم که باهم مشغول بگو و بخند بودند. با دیدن لبخندش حالم گرفته شد.
دلم واسه‌ی دیدن دوباره لبخندش از الان تنگ شده بود.

"هی لیسا"
چهیونگ بود، داشت می‌اومد سراغم و توی دستش آبمیوه بود.

بهش لبخندی زدم و آغوشمو برای بغل باز کردم. چشم‌هاشو برام ریز کرد و آروم خندید.
روی پاهام نشست و بهم تکیه داد. دست‌هامو به دورش حلقه کردم و محکم تو بغلم گرفتمش.

کاش الان جنی پیشم بود.

چشم‌هامو بستم و پیشونیمو به پشتش تکیه دادم.

"خوبی؟"
گفت و دست‌هاشو روی دست‌هام گذاشت و با حرکت آروم انگشتش شکلک‌هایی روی دستم میکشد.

سرمو تکون دادم.

"آره فقط یکم خستم."  
دروغ بود.

دیشب حتی نتونستم یک لحظه چشم‌هامو روی هم بزارم.
صورتشو بطرفم چرخوند.

"آره  از اون موهای بهم ریختت میشه فهمید"
داشت سربه سرم میزاشت.
قلقلکش دادم و آروم جیغ زد.
"عوضی"
باهم خندیدیم و اینبار محکم تر توی بغلم گرفتمش و سرمو روی شونش گذاشتم.
گونشو نزدیک صورتم آورد و گفت:
"این همون خنده‌ایه که میخوام بشنومش"
"مرسی چیونگی"
برگشت و خوشحال نگاهم کرد و بهش لبخندی زدم. سرمو برگردوندم و با دیدن جنی یک لحظه خشکم زد.

با قیافه‌ای.. که دقیق نمیشد تشخیص داد چی توی مغزش می‌گذشت به هردومون زل زده بود.
با متوجه شدن نگاهم سریع روشو ازم برگردوند و مشغول تنظیم کردن میکروفونش شد.

فعلا بیخیالش شدم.

چهیونگ داشت برندونو صدا میکرد، بهش خندیدم و منم شروع کردم باهاش به صدا زدنش.
"با اون هدفون توی گوشش نمیتونه صدامونو بشنوه."
خندیدم و داشتیم باهم اسمشو داد میزدیم و دستامونو براش تکون میدادیم که بالاخره متوجهمون شد و برگشت سمتمون.
دستاشو برامون تکون داد و ازمون معذرت خواهی کرد.

You liedHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin