-sixteen-

1.6K 155 223
                                    

-اسمات-
__

از ماشین پیاده شدم و منتظر موندم تا جنی از ماشین پیاده شه.
آروم در ماشین رو بست و با لبخند ملیحی روی لبش اومد سمتم.
دستشو گرفتم و انگشتامونو توی هم قفل کردیم و راه افتادیم سمت خونه.

وقتی که در خونه رو باز کردیم سکوت کامل بود و همه‌ی چراغای خونه خاموش بودند.

"فک کنم خواب باشن"
زمزمه کردم.

جنی بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد.
"اره فک کنم"

چند لحظه بهم زل زدیم تا اینکه با خجالت نگاهمونو از هم گرفتیم و مشغول درآوردن کفشامون شدیم.

از پشت راه افتادم دنبالش که داشت می رفت سمت اتاقش.

هردومون دم در اتاقش وایسادیم.

کف دستام داشتند عرق می کردن و قلبم دیوونه‌وار توی سینم می کوبید، جوری که حس میکردم الاناست که قلبم از سینم بزنه بیرون و بیوفته توی دست های جنی.

نگاهشو بالا گرفت و بهم نگاهی انداخت و با لبخند روی لبش چند دسته از موهاشو پشت گوشش انداخت.

"امیدوارم که قرارمون بهت خوش گذشته باشه"
آروم زمزمه کرد.

زیرلب آروم خندیدم. دستشو توی دستم گرفتم و به دستش نگاهی انداختم و شروع کردم به بازی کردن با انگشتاش.

"امکان نداره امشب از یادم بره"

بهش نگاهی انداختم و با دیدن گونه هاش که قرمز شده بودند لبخندی زدم.

بهم لبخندی زد و سرشو بالا آورد و بوسه‌ی کوتاهی رو لب هام کاشت. برگشت عقب و پشتشو به در تکیه داد و لب پایینشو با زبونش خیس کرد.

درحالی که نگاهش روی لب هام ثابت مونده بود، یکی از دستاشو برد پشتش و دستگیره در اتاقشو چرخوند.
با دیدن حالت نگاهش که حالا با باز کردن در اتاقش تغییر کرده بود می‌تونستم حرارتی که بینمون شکل گرفته بودو حس کنم. آب گلومو قورت دادم و حرکاتشو زیرنظر گرفته بودم.

" گفتی که از صبر کردن خسته شدی خب.. منم همینطور"
گفت و منو داخل اتاقش کشید.

بعد از کشیدنم داخل اتاقش سریع در اتاقشو قفل کرد.

منو به سمت تختش برد و کنار هم  لبه‌ی تختش نشستیم و تمام این مدت بهش زل زده بودم.

دوباره با همون نگاه قبلش بهم زل زد، فرقی که این بار داشت این بود که خواستن پشت نگاهش این بار بیشتر بود.

You liedHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin