معذرت میخوام

3.9K 611 17
                                    

جونگکوک نگاهش رو از کارگاه مجسمه سازی گرفت و به دیوار بالکن تکیه داد، الان عجیب به هوای تازه نیاز داشت
جمعیت، استرس، آشنایی با آدمای جدید همه اینا چیزای تکراری بود که جونگکوک میلیون ها بار تکرارش رو تجربش کرده بود اما یه حس جدیدا زیاد تو زندگیش پرنگ شده بود حسی که قبلا به ندرت سرشو بیرون میاورد تا به جونگکوک یاد آوری کنه که چقدر تنهاست اما یه مدت بود که زیادی باعث آه کشیدن جونگکوک میشد
قبلا فکر به فن ها اون رو از تمام زندگی تنهاش دور میکرد جوری که به همه نشون میداد به کسی نیاز نداره چون تنهایی انتخاب اونه اما این اواخر حس تنهایی داشت براش شکلک درمیاورد که تنهایی انتخاب تو نیست بلکه بهت تحمیل شده ! تو بی کسی جونگکوک
جونگکوک آهی کشید و سرش رو تکون داد تا کمی فکرش آروم بشه
جیمین: گفتم برو
جونگکوک کنجکاو و سوالی دو رو برش رو نگاه کرد این صدای جیمین بود اما جیمینی دورو اطراف نبود
جیمین: گفتم نه بسه همین الان برو
جونگکوک تکیش رو از دیوار گرفت تا صاحب صدا رو پیدا کنه
صدای مردونه ای گفت: خواهش میکنم جیمین
جونگکوک نگاهش رو به پایین انداخت، جیمین داشت مرد مسنی رو هل میداد!!
جیمین: گفتم برو همین الان
جونگکوک ابرویی بالا داد، جیمین خیلی عصبانی بود (هل دادن یه مرد مسن؟ این یکی دیگه توجیه نداره! داره؟)
جیمین کلافه دست از هل دادن مرد کشید و نفس زنان گفت: دیگه نیا سراغم! من نمیخوام ببینمت چرا نمیفهمی؟
مرد نگاه غمگینی به جیمین انداخت و گفت: اما من نمیخوام به خودت صدمه بز..
جیمین حرف مرد رو برید (مرد بیچاره) و عصبانی تر از قبل گفت: به تو هیچ ربطی نداره! تو کی هستی که تو کار من دخالت میکنی ها؟ به تو چه؟ تو برو به زندگی خودت برس! به بچه هات به خانوادت و دست از سر_من_و_زندگیم_ بردار
جیمین نفس کم آورده بود و حرفای آخرش رو بریده بریده میزد که باعث شد جونگکوک نگران بشه و البته اون مرد
مرد مسن: باشه آروم باش من فقط نگرانتم! میخوام این شانسو از دست ندی شاید این آخرین شانست باشه
جیمین عصبی خندید در حالی که نفسای عمیق میکشید، اثری از اون جیمین آروم و ملایم و مهربون نبود کاملا یه آدم دیگه شده بود
جیمین: نگران من؟ مزخرفه! فقط برو_ تو زندگی_من سرک_ نکش
مرد نگاه ناراحت و خسته ای به جیمین انداخت و چند قدم ازش دور شد
مرد مسن: ازت میخوام بهش فکر کنی تنها یک ماه وقت داری لطفا بهش فکر کن
جونگکوک ابرویی بالا داد و برای چند ثانیه به مرد که دور میشد خیره موند هنوز صدای نفسهای عمیقی که جیمین میکشید رو میتونست بشنوه، وقتی مرد از دیدش محو‌شد به جیمین نگاه کرد اما حسابی غافلگیر شد اون دیگه نفس عمیق نمیکشید بنظر آروم شده بود  اما با اخم سرش رو بالا گرفته بود و داشت به جونگکوک نگاه میکرد نگاهش مثل همون موقعی بود که جونگکوک بهش گفت نمیخواد همچین فنی داشته باشه، نگاه دلخور!؟ غمگین!؟ شکسته!؟ هنوز جونگکوک نمیتونست بگه دقیقا رنگ نگاهش چیه اما هر چی بود جونگکوک دوست نداشت، بدون اینکه حتی بدونه دلیلش چیه! یه قدم عقب کشید
زن: آقای پارک!
صدای زن باعث شد جیمین نگاهش رو از جونگکوک بگیره و به زن نگاه کنه
پدرتون اومدن میخوان شما رو ببینن گفتن مهمه
جیمین ملایم اما به اندازه کافی بلند جواب زن رو داد
جیمین: همین الان باهاش حرف زدم ممنونم جنی
زن: اوه! خواهش میکنم قربان
جونگکوک حسابی فکرش مشغول بود (پس اون پدرش بود؟! بلند گفت تا منم بفهمم پدرش بوده؟ یا نه! اصلا چرا باید با پدرش اینقدر بد حرف بزنه؟)
دستی رو شونه جونگکوک نشست که باعث شد از جا بپره
جیهوپ: کجایی پسر! چندبار زنگ زدم فکر کردم رفتی!
جونگکوک دستش رو روی قلبش گذاشت
جونگکوک:ترسیدم
جیهوپ به داخل اشاره کرد
جیهوپ: بریم یه نگاه به مجسمه ها بندازیم؟
جونگکوک سرش رو به معنی نه تکون داد، برای امروز کافی بود
جونگکوک: من خستم بهتره برم خونه تا کسی متوجه غیبتم نشده
جیهوپ خوشحال شد که جونگکوک باز به تنها اومدنش اشاره کرد، این باعث شد حرفی که میخواست رو راحت تر بزنه
جیهوپ: ببین جونگکوک، من میدونم تو هم نیاز به فضا داری تا مثل همه آزاد باشی و نفس بکشی! ولی باور کن این یه ریسکه مخصوصا اگر فنا بدونن تو رو میتونن همچین جایی پیدا کنن! منظورم اینه بدونن به کارای جیمین علاقه داری و میای گالریاش از این به بعد هر کجا جیمین و گالریش باشه اونجا پیداشون میشه پس سه راه داری یا خیلی مراقب باشی که کسی ندونه و البته با فنای دیونه ای که تو داری خیلی خیلی سخته! راه دوم اینه که با کمپانی هماهنگ کنی که بنظر من بهتره حداقل اونا کنترل شده رفتار میکنن و راه سوم اینه که،
جیهوپ به قیافه کلافه جونگکوک نگاه کرد و با خنده به خودش اشاره کرد
جیهوپ: با من بیای هوم؟
جونگکوک لبخند کجی زد
جیهوپ: جدی میگم! من میتونم از جیمین بخوام که در پشتی رو برامون باز کنه یا اصلا بریم کارگاه شخصیه جیمین اونجا میتونی کارهاشو ببینی بدون اینکه اینهمه موش و گربه بازی داشته باشی هوم؟
جونگکوک از فکر اینکه بتونه بره کارگاه جیمین هیجان زده شد این یعنی میتونست با جیمین بیشتر آشنا بشه! کارهاش رو ببینه و حتی از جیمین نقاشی کردن یاد بگیره! اما خودش رو کنترل کرد و رو به جیهوپ گفت: هیونگ من فن اون نیستم! پ...
جیهوپ دستش رو تو هوا تکون داد تا جونگکوک ادامه نده
جیهوپ: به پیشنهادم فکر کن این روش الانت غلطه ممکنه به خودت یا کسی که کاراشو دنبال میکنی آسیب بزنی
صدای جیمین حرف اون دو رو قطع کرد
جیمین: کی قراره آسیب ببینه؟!
جونگکوک شوکه به جیمین نگاه کرد که نگاهش متوجه جیهوپ بود، جیهوپ لبخندی زد
جیهوپ: آ تو هم اینجایی! جیمین ممکنه جونگکوک گاهی بیاد کارگاهت تا کاراتو ببینه؟ یا در پشتی نمایشگاها رو هماهنگ کنی باز کنن از اونجا بیاد داخل؟
جیمین متعجب به جونگکوک نگاه کرد
جیمین: اما چرا؟
جونگکوک نگاهش رو از جیمین گرفت و با گله رو به جیهوپ گفت: هیونگ من زیاد پیگیر نقاشی نیستم
جیهوپ بی توجه به حرف جونگکوک گفت: اون به کارات علاقه داره ولی من نمیتونم اجازه بدم اینجوری خودش رو به خطر بندازه
جیمین سردرگم گفت: خطر؟
جیهوپ با قیافه شوکه ای گفت: معلومه که خطرناکه! میدونی چقدر طرفدار دیونه داره!؟ حتی ممکنه بدزدنش یا اونایی که ازش متنفرن ممکنه بلایی سرش بیارن! اما این احمق بدون اینکه به کسی خبر بده تنهایی اومده اینجا و میدونم از این کارش دست برنمیداره مگر اینکه تو کمکش کنی! خب جیمینی جوابت چیه؟
جیمین اخم کرد و سرش رو تکون داد
جیمین: دفعه بعد با خودت بیارش کارگاه نمیخوام کسی بخاطر دیدن کارای من آسیب ببینه
جیهوپ دستهاش رو به هم کوبید، جونگکوک مثل بچه هایی که والدینشون جلوی همکلاسیشون ضایعشون میکنه به جیهوپ نگاه میکرد و دلخور زمزمه وار میگفت هیونگ! من راحتم!من تصادفی اومدم اینجا! چرا بزرگش میکنی! هیونگ!
جیهوپ بی توجه به جونگکوک گفت: جیمینا! ما دیگه باید بریم جونگکوک باید برگرده تا کسی متوجه غیبتش نشده
جیمین نیم نگاهی به جونگکوک انداخت
جیمین: امشب نمیای آپارتمان من؟ تهیونگ از دیدنت خوشحال میشه
جیهوپ لبخند ملایمی زد
جیهوپ: امشب نمیتونم اما آخر هفته سعی میکنم بیام
جیمین سرش رو تکون داد و کنار کشید تا جیهوپ بره داخل اما درست وقتی که جونگکوک میخواست رد بشه جیمین با صدای آرومی گفت: با اون نگاهت قاضی نرو جئون خوشم نمیاد مردم قضاوتم کنن مخصوصا وقتی هیچی نمیدونن
جونگکوک سرجاش خشک شد این بار جیمین لبخند نزد تا قضاوت جونگکوک رو نادیده بگیره این بار جیمین حرفی که باید میزد رو زد
جونگکوک سرش رو بلند کرد تا به چشمای دلخور و ناراحت جیمین رسید حق با اون بود جونگکوک نباید قضاوت میکرد ولی این دومین بار بود که بدون دونستن اصل ماجرا حکم برای جیمین صادر میکرد اما ته نگاه جیمین یه چیزی بود که این حس رو بهش میداد که باز هم حق با جیمینه پس این بار منتظر توضیح جیمین نموند
جونگکوک: معذرت میخوام
جونگکوک بعد از گفتن این جمله جیمین رو اونجا تنها گذاشت و تا سه روز به این فکر کرد که چرا نتونست جلوی زبونش رو بگیره و عذر خواهی کرد! چرا اون نگاه بهش اونقدر حس گناه تحمیل کرد تا جایی که وادارش کرد معذرت بخواد و اینکه اگر جیمین میدونست که جونگکوک هشت ساله که از کسی عذر خواهی نکرده حتما شوکه میشد ولی قرار نبود جونگکوک بهش بگه!

با تو رنگیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora