بیشتر علت مرگ و میر در جهان بیماری است... ولی هر بیماری ای دستکم یک راه پیشگیری دارد فقط باید به وقتش متوجه و مانع از پیشروی آن شد.
من با دردی زندگی می کردم که داشت خفه ام می کرد که بیشتر آن به خون خودم بدل می شد.
تا به حال شنیده اید که کسی پیشگیری یا حتی درمانی برای مرگ پیدا کند!؟
من جزو محدود کسایی هستم که همچین درمانی را پیدا کرده و تمام عواقب آن را به جان خریده ام، در این راه من زیبایی را در آدم هایی که زشت خطاب شدند دیدم و شیطان را در فرشته مانند ترین صورت ها...
ولی من خاص نبودم! بعضی اوقات می بایست این سوال را از خودم می پرسیدم چرا حقیقت باید ساده باشد؟ تجربه من که کاملا خلاف این را به من ثابت کرده بود، حقیقت تقریبا هیچ وقت ساده نیست و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر میرسد، اگر عملی به ظاهر از منطق سادهای پیروی میکند، معمولا انگیزههای پیچیدهای پشت سر آن است.
میدانم فرار کردم... از مرگ، پنهان شدم فقط برای اینکه با بند بند وجودم با هر نفسی که وارد شش های سرطانی ام می شد می ترسیدم...می ترسیدم که چه چیز هولناکی انتظارم را در آن سوی خط پایان زندگی ام می کشد ولی فراموش کرده بودم که مرگ همیشه انقدر هم بد نیست، حتی گاهی می تواند بهترین قسمت زندگی یک آدم باشد!