ترس

389 49 4
                                    

من فرار کردم زیرا هر تپش قلبم انعکاس ناقوس مرگ، برای خودم و اطرافیانم بود. هر کسی که به من نزدیک می شود به دردناک ترین شکل با مرگ خود نیز رو به رو می شد زیرا که مرگ چیزی شبیه دستان من است، از آن لحظه دیگر آدم قبل نبودم. اول تصمیم گرفته بودم از طریق خشونت مبارزه کنم. ولی امیدوار بودم که از آن فقط برضد دشمن استفاده کنم و بعد دریافتم که گرفتار چرخ دنده ای هستم و بعضی وقت ها برای نجات آرمانِ حتی بی گناهان.
من درمان را پیدا کردم ولی نتوانستم آن چیزی را که می خواستم بدست بیاورم. چرا می بایست همچین کار وحشتناکی با خودم می کردم، اصلا مگر جراتش را داشتم؟ ولی ترس در وجودم شعله ور می شد و من را در اعماق تاریکی و ناامیدیم می کشاند.
هر چقدر تلاش کنم من دیگر مثل قبل نمی شوم چیزهایی که در آنجا دیدم کاملا مشخصه که خواب نبودند فقط یادآوری گذشته‌ی من به خودم بودند و من مانند همیشه فراموش کرده بودم که دیگر آدمی که چند سال پیش بودم نیستم... من شکستم، درد کشیدم و درست مانند سمائیل* سقوط کردم... زمانی که ناخواسته قبول کردم که عقایدم دیگر به من تعلق ندارند، همه ی کسانی که چیزی را از دست داده‌اند، فکر می‌کردند برای همیشه متعلق به خودشان است اما بالاخره خواهند دریافت که هیچ چیز واقعا متعلق به آنها نیست.
____________________________

* نام شیطان قبل از سقوط؛ به معنای روشنی بخش آسمان ها.

اعتقادWhere stories live. Discover now