دوازدهم اپریل2010 :
- یونگی
- هوم؟
نقاش قلمو رو محکم بین انگشت هاش نگه داشته بود و خدا خدا میکرد پسرک مقابلش که با قشنگ ترین حالت توی دنیای خودش غرق شده بود و در حال بازی با کفشدوزک ها بود درخواست غیر معمولش رو قبول کنه: میگم...
- چ.چیزی شده؟
- یونگی...
میگم...
اجازه میدی روی صورتت نقاشی کنم؟
- چ.چ.چی؟ روی صورتم؟
- لطفا
قول میدم با رنگ هایی بکشم که به راحتی پاک بشن
- چ.چرا؟
- شاید...
چون یه نقاش دیوونم؟!
- ت.تو دیوونه نیستی
- چرا هستم دیوونه تو و سفیدی عجیب و درخشان پوستت!!
- ا.این ج.ج.جوری نگو
خجالت زدم میکنی!
هوسوک خندید و اروم انگشت شستش رو روی گونه های لطیف یونگی کشید
پسر با خجالت گفت: ح.حالا چ.چ.چی میخوای ب.بکشی؟
- نمیدونم
چی دوست داری بکشم؟
- ماهی قرمز!
- چی؟
ماهی قرمز؟
- اوهوم
- اوه یونگی
میدونستی من عاشق ماهی های قرمزم؟
چند تا تابلوی نقاشی هم ازشون دارم
- ج.جدی؟
- اوهوم
بچه که بودم مامانم برای یه کتاب داستان گرفته بود
میدونی اسم کتابه چی بود؟
- اسمش چ.چی ب.ب.بود؟
- اسم کتابش "ماهی قرمز کوچولو" بود
از همون موقع عاشق ماهی ها شدم ولی هیچ وقت یکی از اون ها رو برام نخریدن!
- ی.یعنی ت.تو تاحالا ماهی قرمز نداشتی؟
- نه تو شهری که من زندگی میکنم به سختی میتونی یکی از اون ها رو گیر بیاری
- ش.شهرتون چه شکلیه؟
- بزرگ و شلوغ
پر از دود و دروغ!
- یعنی د.دوستش نداری؟
- نه به اندازه اینجا!
- پ.پ.پس میخوایی برای همیشه اینجا میمونی؟
هوسوک خشکش زد!
چی باید میگفت؟
سوالی که یونگی پرسیده بود چیزی بود که مدت ها هوسوک ازش فرار میکرد و حالا چه ناگهانی باهاش رو به رو شد!
سعی کرد لبخند بزنه: میگم...
تو تا حالا ماهی قرمز داشتی؟
- ا.اره من عاشق اونام
مامان ب.بزرگم یه دونه بهم د. داده ب.ب.بود
من خوب ازش مراقبت کردم
و.ولی اون م.مرد
ب.بعدش من ک.کلی گ.گ.گریه کردم
چون د.دوباره ت.تنها شده بودم
م.م. مامان ب.بزرگم م.میگفت دوست های واقعی هیچ وقت ادم رو ت.ت.ترک نمیکنن
اما اونا م.منو ترک ک.کردن
هم مامان بزرگ و هم م.م.ماهی قرمزم!
ب.بعدش من د.د.دوباره تنها موندم و ف.فهمیدم اونا د.دوستای واقعیم نبودن!!
اما ت.تو که قرار ن.ن.نیست بری
ت.ت.تو دوست واقعی منی مگه ن.نه؟
نقاش لبخند زد
تلخ بود
سخت بود
غم الود بود
ولی هر چی بود
و هر چقدر سخت،
باز هم لبخند بود!
- پس بیا ماهی قرمز بکشیم هوم؟
- ب.باشه
- مطمعنم رنگ قرمز به پوست سفیدت خیلی میاد
- اخ ر.رنگه چ.چقدر س.سرده
- اوه متاسفم
بهش عادت میکنی
یونگی...
- هوم؟
- کک و مکای صورتت خیلی خوشگلن...!
YOU ARE READING
spring day
Fantasyتا وقتی که این زمستون سرد تموم بشه و بهار دوباره از راه برسه تا زمانی که گل ها شکوفه کنن لطفا همون جا بمون اونجا... زیر درخت گیلاس :) ------- - یونگی بهم بگو... دلت میخواد تبدیل بشم به ابدیت زندگیت؟ sope♡ yoongi and hobi♧ minific◇ 🌱🎨 ~پایان یافته