بیستم اپریل2010 :
نقاش نگران بود
ایستاده بود بین دوراهی
دوراهی مغذ و قلب سرکشش
چند روز گذشته بود از اولین دیدار؟
از اولین باری که شیفته اون چشم های عمیق و لب های خوش فرم شده بود؟
از اولین باری که اون صدای ضعیف تا عمق وجودش رو گرم کرد
از اولین باری که بوی کیک پرتقالی مشامش رو قلقلک داد
از اولین باری که انگشت های ملتمسش میون موهای پسر قرار گرفت
از اولین باری که گونه های زیبای اون موجود بهشتی رو لمس کرد؟
چقدر گذشته بود از همه اون "اولین" ها؟
و امروز داشت اولین دیگری رو تجربه میکرد
خوابیدن زیر درخت گیلاس و گذاشتن سرش جایی دقیقا روی پاهای یونگی!
چقدر لذت بخش بود
شمردن گلبرگ هایی که از درخت به پایین میرقصیدند و حس انگشت های سفید و باریکی که بین موهای مشکیش گم میشدن!
کاش تا ابد ادامه داشت
کاش تا ابد میتونست سرش رو روی اون پاها بزاره، چشم هاش رو ببنده و تمام تمرکزش رو ببره روی نوازش شدن موهاش توسط اون یکی پسر، بعد غرق در خیال بشه،غرق در یک ارامش ابدی...
کاش تا ابد بهار بود...
کاش شقایق ها پرپر نشده بودن
کاش هیچ وقت شکوفه های اون درخت تموم نمیشدن!
کاش رفتن معنایی نداشت
- ک.کم کم ش.شکوفه های د.درخت گیلاس دارن تموم میشن
اون بوم ن.ن.نقاشی هم داره ت.تموم میشه
- اوهوم
- هوسوک!
- جانم؟
- چ.چرا د.داری تموم ک.کردن اون بوم رو این قدر لفتش میدی؟
چ.چرا سعی میکنی راجب حقیقتی که مثل روز رو.روشنه ب.به خ.خ. خودت و من د.دروغ ب.بگی؟
فکر ک.ک.کردی نمیفهمم ک.که کار اون تابلو باید ز.زود ت.تر از ای.اینا تموم میشد؟
- من...
نمیخوام...
نمیخوام تموم بشه
نمیخوام کسی باشم که این ماجرای شیرین رو تمومش میکنه!
- م.منم نمیخوام ت.تموم بشه
- چی؟
- ب.بهار!
- اگه برم...
ناراحت میشی؟
- از اول می.می. میدونستم
این که تو،برای موندن ن.نیومدی
ت.تو
اومده بودی ک.ک.که بری!
اومدنت...
ب.با گذشتن ها و رفتن های پیوسته گ.گ.گره خورده بود
شاید تا قبل از این م.منم د.د.داشتم به خودم د.دروغ م.میگفتم که د.دوست جدیدم ق.قرار نیست ت.ت.ترکم کنه
اما م.میدونستم!
- میدونستی،ولی اگه برم...
ناراحت میشی؟
- ن.ناراحت میشم
- پس برمیگردم
- چ.چرا؟
- چون منم ناراحت میشم
وقتی برم...
دلم برای وقتایی که نوازشت میکنم و تو خجالت میکشی تنگ میشه!!
- پ.پس چ.چرا اصلا میخوایی ب.ب.بری؟
- شاید به خاطر یه اجبار...
یه دستور، که از طرف مغذم بهم تحمیل شده!
یونگی...
- ج.ج.جانم؟
- این دفعه شاید اومدنم با گذشتن ها و رفتن های پیوسته همراه بود
ولی...
ولی بهت قول میدم دفعه دیگه که برگردم دیگه جایی نرم
تو چی؟
اینو دوست داری؟
که اومدنم با ابدیت زندگیت گره بخوره؟!
- دوست د.دارم
خ.خیلی دوست د.دارم
اما ت.تو چی؟
تو...
مربای تمشک دوست داری؟!
نقاش خندید
چشم هاش رو اروم باز کرد و از پایین به صورت مهربون یونگی خیره شد: عاشقشم!
- پ.پس شاید برای ف.فردا یا پ.پس فردا ق.ق.قبل از رفتنت مربای تمشک بیارم ب.با هم ب.بخوریم
- خودت درستش کردی؟
- اره مامان ب.ب.بزرگم یادم داده!
- شرط میبندم اون مامان بزرگ معرکه یی بوده
- معرکه ب.بود
وقتی مامان بابام مردن اون ازم ن.نگهداری کرد
ب.ب.به خاطر لکنت زبونم هیچ کس ب.باهام دوست نمیشد
ولی مامان بزرگم بود
اون نمیزاشت تنها ب.بشم
منو میاورد این جا زیر این د.درخت...
ولی بعد خ.خ.خودش هم مرد
د.د.دوباره تنها شدم
- یونگی...
- هوم؟
- میدونستی سرعت پایین افتادن هر گلبرگ شکوفه گیلاس از درخت تا روی زمین چقدره؟
- نه
- یه جا خوندم که فقط پنج سانتی متر بر ثانیه طول میکشه تا از بالا به پایین بیوفتن!
سرعت رفتن منم همین قدره
وقتی برم فقط پنج سانتی متر بر ثانیه طول میکشه تا دوباره همو ببینیم
چون قرار نیست تنهات بزارم
هیچ وقت!

YOU ARE READING
spring day
Fantasyتا وقتی که این زمستون سرد تموم بشه و بهار دوباره از راه برسه تا زمانی که گل ها شکوفه کنن لطفا همون جا بمون اونجا... زیر درخت گیلاس :) ------- - یونگی بهم بگو... دلت میخواد تبدیل بشم به ابدیت زندگیت؟ sope♡ yoongi and hobi♧ minific◇ 🌱🎨 ~پایان یافته