┨ روح سرگردونی که بیشتر از همه میدونه├

352 92 34
                                    

قسمت سوم

-ونیز، اول تورو آوردم چون خیلی مشتاق بودی منو بفرستی اون دنیا، شاید بعدا لوهانم بیارم، البته اگه دوست پسر نخواد، در هر حال اون قرار نیست عروس واقعی من بشه!

خب حرفش زیادی جای فکر داشت اما تمام حواس او بجای حرفهای گوبلین به انفجارهای نورانی بالای سرش بود. شاید طرز دراز کشیدن و موقعیتشان برای دیگران عاشقانه بتظر میرسید که با دست نشانشان میدادند و حرفی میزدند.

قطعا کنار رود؛زیر اسمان رنگارنگ ؛وقتی که روی فرشته دراز کشیده بود چیز دیگری جز عاشقان دلخسته بنظر نمیامدند.باز ناخواسته نگاهش سمت لبان سرخش کشیده شد.چرا انقدر هوس میکرد ان ها را ببوسد؟

اب دهانش را قورت داد و نگاهش را بالاتر کشید.چشمان همیشه مات و مشکی او؛حالا بی شباهت با اسمان بالای سرشان نبود.چه عجیب برق میزدند.

-تو..منو..اوردی ونیز؟ ونیز؟

صدای فرشته نه بلند بود نه عصبی؛بیشتر به افراد هیجان زده میمانست.گوبلین را از روی خودش کنار زد و نشست.اینجا واقعا ونیز بود.

-هی هی..یادت رفت در مورد چی حرف زدیم؟؟ یااا ما وسط بحث مهمی بودیم

فرشته هیجان زده به دستان کشیده ی گوبلین چنگ زد و در چشمانش خیره شد و خواهش کرد

-منو ببر بگردون

خیلی خب! این چهره ی فرشته با ان نگاه مظلوم زیبا و مشکی اش چرا انقدر ستودنی بود.مغز گوبلین با دیدنش قفل کرده بود-چی؟

فرشته اخمی کرد و دوباره تکرار کرد

-میگم منو ببر بگردون

جونگین خنده ی ناباوری کرد و سرش را تکان داد

-هاه..ببرمت بگردونمت؟

-یااا..یکاری نکن اگه من عروست باشم زندگیتو سیاه کنما..

خیلی خب! گوبلین اعتراف کرد این جنبه ی کیوت و لجباز فرشته ی مرگ قابلیت کشتنش در ان لحظه بدون بیرون کشیدن شمشیر را داشت . وقتی انطور به او زل میزد و لبانش را گاز میگرفت و ابروهای مشکی اش بطرز با نمکی درهم فرو رفته بود

-تو..الان داری تهدیدم میکنی؟ فقط برای یه گردشش؟؟؟

فرشته دستانش را باز کرد و اطرافش را نشان داد انگار گوبلین واقعا نمیفهمید که کجا بودند

- میفهمییی اینجا ونیزههه؟ مگه چندبار میتونم بیامممم؟؟

گوبلین جوری نگاهش کرد که انگار واقعا چیزی از حرفهایش نمیفهمید و فرشته با خودش تکرار کرد گوبلین احمقی بیش نبود

- خیلی خب..من سه تا شرط میزارم..قبول کنی میبرمت میگردونمت

-یااا..شرط چی؟

" Goblin " [Complete]Where stories live. Discover now