┨مستاجر لعنتی من، یه گوبلینه├

1K 127 77
                                    

*برای درک بهتر این مینی فیک بهتره سریال گوبلین رو دیده باشید*

قسمت اول

قوری چینی ابی رنگش را کمی خم کرد تا کمی چای داخل فنجانش بریزد.بخاری که از چای بلند میشد نشان میداد که گرم چای درونش تا چه حد گرم بود.فنجان را روی تکیه گاه کوچکی گذاشت و بعد روی میز سمت زن جوان مقابلش هل داد.

-این چای خاطرات این زندگیتونو پاک میکنه؛لطفا بنوشید

زن مردد نگاهی به فنجان انداخت و دستانش را کمی جلوی پیراهنش درهم جمع کرد و فشرد، انگار کمی شک داشت و نمیدانست باید چای را بنوشد یا نه

-میتونم که همه خاطرات بدم رو فراموش کنم؟ من تو این زندگی چیزی جز درد و رنج نکشیدم

سرش را تکان داد:بله میتونین همه خاطرات بدتون رو بدست فراموشی بسپرین

زن لبخندی زد و فنجان را بالا اورد و از چایش نوشید؛ با دیدن نگاه منتظر زن ،اشاره ای به در کرد

-میتونین از اون در خارج بشین؛زندگی بعدی در انتظار شماس..این سومین زندگی شما بود

-ممنونم

زن بلند شد و تعظیمی کرد و بعد سمت در حرکت کرد و خارج شد. اهی کشید و نگاهی به فنجان خالی انداخت: تمام روحایی که اینجا میان خاطراتشونو فراموش میکنن اما من میخوام بیادشون بیارم..میخوام بدونم کی بودم..من..

حرفش را با دیدن چیزی ان سمت دیوار قطع کرد.اول فکر کرد اشتباه میبیند، کسی که جلویش بود را مدت ها بود ندیده بود و بعد وقتی مطمئن شد اشتباه نمیبیند، چشمانش گرد شد و نفسش برید و ارام زمزمه کرد

- گوبلین؟

مرد ان سمت دیوار زیادی برای گوبلین بودن خوش قیافه بنظر میامد.قد بلند و موهای قهوه ای خوشرنگی داشت و پوستش کمی تیره بنظر میرسید.چشمانش به تیزی تیغه چاقو بنظر میامد و یکدست لباس طوسی پوشیده بود.

گوبلین سری تکان داد

-خیلی وقته ندیدمت...یه سی سالی میشه نه؟

حتی نمیدانست به دیدن گوبلین چطور واکنش نشان بدهد، کلمات را گم کرده بود

-تو ..توو..

-منم از دیدنت خوشحال شدم ولی الان کار دارم یکبار باید سر مسئله ای باهم حرف بزنیم..

مرد خاکستری پوش همانطوری که یکباره امده بود بیکباره هم رفت.چیزی جز شک برای او جای نگذاشته بود.نمیدانست ولی خیلی علاقه به گرفتن جان ان گوبلین پر ادعا داشت.

کسی که قبلا یکباری درکارش دخالت کرده بود و یک روح گمشده روی دستش گذاشته بود.

اهی کشید و فکر گوبلین را گوشه ای از ذهنش گنجاند و بعد فنجانش را برداشت تا تمیزش کند باید دنبال خانه ای برای اجاره میگشت.پولش برای این مدت به اندازه کافی جمع شده بود

" Goblin " [Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang