7

1.7K 342 147
                                    


(Third Pov)
England...London

لیام_هفت دور بدو
زین نفس عمیقی میکشه و میگه:باشه
بعد یهو متوجه حرف لیام میشه و میگه: چییی؟ واقعا؟ هفت دور فقط؟

لیام سر تکون میده و میگه: زود باش کار زیاد داریم
زین با تعجب بهش نگاه میکنه که لیام ابرو بالا میده و با لبخند کجی میگه: دوست داری بیشتر بدویی؟

زین_چی؟ نه نه...همون هفت دور خیلیم عالیه
اون شروع به دویدن دور حیاط میکنه
لیام هم نفس عمیقی میکشه و دستی به صورتش میکشه
گونه ی سمت راستش درد میگیره و از درد و سوزش اون ناحیه هیسی میکشه

دعوای دیشبش تو کلابو خیلی کم یادشه
هرچند یادش نیست دلیل دعوا چی بوده
زیاد کتک نخورده بود...فقط  گونش کبود بود و گوشه ی لبش پاره شده بود

تلفنشو که داشت زنگ میخورد برمیداره
دنیل بود
_بله؟

دنیل_سلام عزیزم خوبی؟
_سلام خوبم...تو چطوری؟
دنیل_خوبم...درد نداری؟
_نه دنیل خوبم

دنیل_باشه...امروز باید بریم خونه ی پیتر
_برای چی؟
دنیل_یه مهمونی کوچیک گرفته
_اوه من امروز خیلی خستم...ترجیح میدم تو خونه بمونم
دنیل_اما من بهش گفتم میریم لیام

لیام اخمی میکنه و کلافه پوفی میکشه
_خیله خب...ولی بهتره این جور وقتا از منم یه نظر بخوای دنیل
لیام خیلی جدی گفت و دنیل اروم معذرت خواست
لیام بعد از اینکه بهش گفت عصر دنبالش میره تا به خونه ی پیتر برن گوشی رو قطع کرد

به زین که تازه رو به روش ایستاده بود و دویدنش تموم شده بود نگاه کرد
لیام_خب؟ تمومه؟
زین_اره تمومه

لیام سری تکون میده و چندثانیه بد‌ون حرف به زین زل میزنه
زین گوشه ی لبشو گازمیگیره و امیدواره از چیزی که میترسه لیام باهاش حرف نزنه
لیام_تو دیشب کجا بودی؟

زین_من؟
لیام_اره
زین_خب خونه بودم
لیام_که خونه بودی؟
زین_خب اره...چرا میپرسی؟

زین اخم میکنه و سعی میکنه به لیام حق به جانب نگاه کنه
لیام سری تکون میده و زیرلب میگه هیچی
لیام شک کرده بود که زین رو تو کلاب دیده باشه
پس ازش پرسید تا شکش برطرف شه

سری تکون میده و سعی میکنه به این مسئله فکر نکنه
براش مهم نبود...بودن زین دیشب تو اون کلاب چه فرقی داشت؟
لیام_خیله خب باید بدنت اماده باشه...امروز چیزای بیشتری قراره بهت یاد بدم...پس پنجاه تا شنا و پنجاه تا دراز نشست...هر یه دونه دراز نشست که میری بلند میشی و سرجات می ایستی و بعد دوباره ادامه میدی

قیافه ی زین تو هم میره و چشماش گرد میشه
زین_این یکم زیاد نیست؟
لیام_نه نیست
زین_اما خیلی سخته....
لیام_مالیک

لیام خیلی جدی گفت و زین با لبای اویزون درحالی که تو دلش غر میزد و لیام رو با فوش هایی که میداد مستفیض میکرد شروع کرد به شنا رفتن

Bruised FingersWhere stories live. Discover now