(Third Pov)
England...Londonلیام عصبی به دنیل نگاه کرد و صداش زد
لیام_دنیل؟
دنیل با اخم برگشت و به لیام خیره شدلیام_این چه کاری بود؟ معنی این کاراتو نمیفهمم
دنیل به لیام نزدیک تر شد و به چشماش زل زد
دنیل_کدوم کار؟لیام_اینکه یهو اومدی اینجا و این حرفارو میزنی و بعدشم که با زین این کارو میکنی
دنیل_تو چی؟ برای کارات دلیلی داری؟ هیچ معلوم هست چت شده چندوقته؟ هرکاری میکنم باهام حرف بزنی بغلم کنی باهم بریم بیرون ولی تو جوری رفتار میکنی انگار هیچ نسبتی با من نداری لیام...
لیام_چی داری میگی؟ بحثو عوض نکن این...
دنیل بدون توجه به حرف لیام پوزخند صدا داری زد
دنیل_باید زودتر میفهمیدم...الان فهمیدم چه خبره...فردا بیا خونه ی من باید حرف بزنیم الان نمیشه...دنیل به زین نگاه کرد و ادامه داد: برو با بچ هایی که اطرافتن حال کن....
حرف دنیل هنوز تموم نشده بود که لیام دستشو بالا اورد و به گونه ی دنیل سیلی زد
عصبی شده بود...اون حق نداشت اینطوری حرف بزنه
حق نداشت به زین توهین کنه...دنیل اشک تو چشماش جمع شد ولی نفس حرصی کشید و سرشو به معنای تاسف تکون داد
دنیل_نباید منو میزدی...نباید
دنیل اخرین حرفشو گفت و سریع از خونه بیرون رفت
لیام دستشو پشت گردنش کشید و برگشت به زین نگاه کردزین از تعجب چشماش گرد شده بود
لیام_زین...زین_من...من معذرت میخوام...من نباید میومدم خونت تا اینجوری بشه لیام من...
لیام به زین نزدیک شد و با اخم نگاهش کرد
لیام_هی...این اصلا تقصیر تو نیست...ما...خب راستش خیلی وقته که رابطمون خوب نیست...اصلا ربطی به تو نداره
زین چیزی نگفت
لیام نفس کلافه ای کشید و گفت: غذا سرد شد
زین_مهم نیست من سیر شدملیام_باشه
اونا باهم دیگه بدون حرف بشقابارو جمع کردن و داخل ماشین ظرفشویی گذاشتنهردو سکوت کرده بودن و لیام تو فکر بود
اون تصمیمشو گرفته بود
این رابطه باید تموم بشه...خیلی زوداشتباه کرده بود به دنیل فرصت دوباره داده بود و پشیمون بود
زین به سمت اتاقش رفت و رو تختش نشست
گوشیشو چک کردچارلی بهش میسیج داده بود که رسیدن
زین نفس عمیقی کشید و تا خواست دراز بکشه
لیام با یه جعبه وارد شدلیام_عااام باید پهلوتو ببندم
زین_اوه باشه
لیام کنار زین رو تخت نشست و با مکث گفت: پیرهنتو بده بالا